آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

22 ماهگی با تاخیر

عزیز دلم ! عکسها و خاطرات 22 ماهگیت رو در حالی دارم میذارم که چند روز بیشتر به 23 ماهگیت نمونده یه مدتیه که اصلا وقت نمیکنم بیام وبلاگت رو آپدیت کنم بیشتر کارات هم از بس دیر کردم یادم رفته ...واقعا یادم رفته اگه همین چند تا عکس هم نبود هیچی نداشتم   عشق من ! 22 ماهگیت مبارک این چند تا عکس دقیقا 10 مهر ماهگرد 22 ام شما ازت گرفته شده ... جدیدا عاشق بازی با توپ شدی مخصوصا با بابایی ... پشت سر هم به باباییت میگی بنداز ...شوت کن ..شوت کن....آخه مگه تو پسری ی ی ی ؟؟؟؟؟ در حال لالایی گفتن واسه نی نی ات ...تنها بازی که با عروسک میکنی ...اونم فقط این عروسک ! تازه بهش میگی : سس سالما ، یعنی صدا نکن بخواب قربون او...
8 آبان 1392

21 ماهگی عشق من

سلام دختر قشنگ من عزیزترینم اول از همه ٢١ ماهگیت مبارک ...چقدر کیف میکنم از بزرگ شدنت و چقدر دلم واسه روزای قبل تنگ میشه ...دیگه رفتی تو ٢٢ماه و چیزی به دو سالگیت نمونده هروز شیطونتر از روز قبل میشی اصلا آدم باورش نمیشه که این همون آیلین تنبل خانومه که تو ١٧ ماهگی راه رفت !!! این روزا اینقدر صدای جییییغ منو در میاری که نگو ...منم که جوشی تشریف دارم ..ببین چه شود ... بدون مقدمه میرم سر عکسات : عزززززیییززز دلم !! به چی فکر میکنی اینجا؟ قربونت برم ؟؟  بقیه عکسا مال چند روز پیشاااس از کمدت تل سرت رو ورداشتی گذاشتی سرت و در حال به به گفتنی بالاخره موهات قابل بستن شدن ...هوررررا  ...ماما...
11 شهريور 1392

دلبند بیست ماهه من

10 مرداد 92 ماهگرد بیستم  داریم میریم افطاری خونه عمت ... دیگه دختر بزرگی شدی کیف وسایلاتو خودت ورداشتی و داری میری ...من ! عاشقتم              هر روز که میگذره عوض میشی خیلی بیشتر از اون چیزی که ما از یه بچه انتظارشو داریم میفهمی ... خییییلی میفهمی و همین فهمیدنت بیشتر اوقات نتیجه اش خود رایی و یا نافرمانی هستش دیگه بعضی وقتا هنگ میکنم نمیدونم باهات چه جوری رفتار کنم ...بعضی وقتا هم که بدلیل خستگی و کمبود اعصاب به جای اینکه فکر کنم که چه جوری باید باهات رفتار کنم سرت داد می زنم تو حرف زدن پیشرفتت خیلی زیاده تقریبا هم چیز رو میگی و جدیدا شر...
16 مرداد 1392

این روزهای من و تو

دقیقا ٩ روزه که از شیر گرفتمت ، الهی فدات بشم که اینقد خانومی و مامانی رو اصلا سر می می اذیت نمیکنی روزای اول بیشتر یادت میافتاد و این روزها گاهی که خوابت میاد یادت میافته که می می بخوای و وقتی من بهت می گم می می اه شده خودتم سرتو تکون میدی و می گی : اه  ، بعدشم میری ! سر پستونکتم زیاد اذیت نکردی قربون چشمای خوشگل تو برم من . از وقتی از شیر گرفتمت خواب روزانه ات خیلی کم شده نمیدونم ارتباطی بهم دارن یانه ولی در طول روز خیلی کمتر از قبلنا میخوابی و عوضش شب ساعت ٩/٥ یا ١٠ خواب خوابی ...این خیلی خوبه .عاشق تختت شدی و دوست داری روش بخوابی یا ورجه وورجه کنی و همش با اون حرف زدن بامزت به ما میگی : مال آیلینه هاااا (منظورت تختته) البته قبلا هم...
20 تير 1392

اندر احوالات واکسن 18 ماهگی و پایان نوزده ماهگی و ... و ...

 عزیز دلم کلی حرف جمع شده تو مدتی که وبت رو آپ نکردم اول از واکسن 18 ماهگیت بگم که بابایی و شما و من رفتیم مرکز بهداشت و قبل از ورود به اونجا باباییت که میدونست وظیفه گرفتن پاتو موقع زدن واکسن بهش محول می کنم  می گفت خودت پاشو میگیری هاااا من نمیگیرم ولی بازم طبق معمول اون لحظه من رفتم بیرون و اون پاتو گرفت شما اون لحظه خیلی دردت اومد و خیلی سوزناک گریه میکردی منم که پشت در وایساده بودم دلم به درد اومد از گریه کردنت ولی پنج دقیقه بعدش که از اونجا اومدیم بیرون همه چی یادت رفت و اتفاقا اون روز از صبحش خیلی سرحال بودی و بعد از واکسن هم به سر حال بودنت ادامه دادی ( فقط انشا رو داشته باش ) خلاصه خوب بودی تاااا 12 ساعت بعد ...
11 تير 1392

این روزهای آخر بهار

قراره یا دوشنبه یا چهار شنبه بریم واسه واکسن 18 ماهگی شاید چهار شنبه ببریم واکسن 18 ماهگیتو بزنیم و من و شما بریم خونه مامان جون ، آخه پنجشنبه و جمعه بابایی خونه نیست چون قراره پای صندوق اخذ رای باشه .  این روزهای آخر بهار تقریبا همه چی روبراهه  ...خدا رو شکر .    چند روز پیش رفته بودیم شهر بازی لاله پارک  و به شما خیلی خیلی خیلی خوش گذشت ، کلی بازی کردی و وسیله سوار شدی .همش ورجه وورجه میکردی و یه جا بند نمیشدی نذاشتی یه عکس درست و حسابی ازت بگیریم .    .   دست آخر هم سیر نشده بودی از بازی و دلت می خواست اونجا بمونی   ...
18 خرداد 1392

هیجده ماهگی آیلین کوچولو

هیجده ماهه شدی ! مبارک باشه عشقم ایشالا جشن تولد ١٨ سالگی یکی از کارایی که این روزا میکنی اینه که میری وای می ایستی یه جای دور از بابایی که دستش بهت نرسه و تو این حالت هی بهش میگی ننن (حسن) و باباییت بهت میگه آیلین !حسن نه ! بگو بابا و شما دوباره پشت سر هم تکرار میکنی ننن ننن ننن  بابایی هم مثلا حرصش در میاد و میخواد بیاد تو رو بخوره و شما غش میکنی از خنده روز هیجده ماهگیت رفتیم خونه مامان جون و باغ کنار خونه شون که خیلی خیلی بهت خوش گذشت کفشات رو خونه مامان بابایی جا گذاشته بودیم از خونه مامان جون کفش جور کردیم برات کلی با این دم پاییها که پشتشون هم کش بسته بودیم که از پات در نیان کیف میکر...
13 خرداد 1392

هر چه می خواهد دل تنگم اینجا نوشتم !

سلام عزیز مادر شیرینک من ! الان شما تو مهد کودک هستی و منم از اداره دارم برات می نویسم چند روز دیگه واکسن 18 ماهگیت رو باید بزنیم و از این طرف هم دو روزه که سرفه های خلط دار میکنی و یه کوچولو آبریزش بینی داری یعنی من همیشه باید دلم بلزره...نشد یه ماه کامل شما بدون دارو و بدون سرماخوردگی بگذرونی البته این سرفه ها نمی دونم مال سرماخوردگیه یا حساسیته به هر حال نگران اینم که با واکسن 18 ماهگی قاطی بشه ...عزیز دلم ببخشید که اینهمه غر میزنم آخه همش نگران شمام .این روزها با حرفهایی که میزنی خیلی دلبری میکنی دیروز وقتی آسانسور رسید طبقه اول اون صدا ضبط شدهه طبقه اول رو اعلام کرد شما هم تا اینو شنیدی هی می گفتی اهول اهول...دیشب هم داشتیم باهم بازی ...
1 خرداد 1392

آیلین 17 ماهه

سلام سلااااااااااااااااااااااااام بالاخره به هر زور و زحمتی بود : من آآآآمده ام وای وای ... من آآآآآآآمده ام بدون مقدمه  : آیلین  به روایت تصویر ! اولا اینکه ٢٩ فروردین بالاخره بطور رسمی شروع کردی راه رفتن و تازه بعد از اینکه راه افتادی دیگه عاشق راه رفتن شدی و دوما اینکه بازم آخرای فروردین سرماخوردگی ویروسی ایندفعه همراه با تب و اسهال و استفراغ   من از خدای بزرگ خواهش کرده بودم دیگه همچین روزایی رو برامون نیاره ولی بازم .... خلاصهههه بازم خدا برامون دکتر اکبری رو حفظش کنه تا دارو هاشو خوردی شروع کردی خوب شدن ولی تا چند روز بعدش اشتهای غذا خوردن اصلا نداشتی حتی شیر منم نمیخوردی .خلاصه ٣ روز پشت سر هم...
28 ارديبهشت 1392