هر چه می خواهد دل تنگم اینجا نوشتم !
سلام عزیز مادر شیرینک من ! الان شما تو مهد کودک هستی و منم از اداره دارم برات می نویسم چند روز دیگه واکسن 18 ماهگیت رو باید بزنیم و از این طرف هم دو روزه که سرفه های خلط دار میکنی و یه کوچولو آبریزش بینی داری یعنی من همیشه باید دلم بلزره...نشد یه ماه کامل شما بدون دارو و بدون سرماخوردگی بگذرونی البته این سرفه ها نمی دونم مال سرماخوردگیه یا حساسیته به هر حال نگران اینم که با واکسن 18 ماهگی قاطی بشه ...عزیز دلم ببخشید که اینهمه غر میزنم آخه همش نگران شمام .این روزها با حرفهایی که میزنی خیلی دلبری میکنی دیروز وقتی آسانسور رسید طبقه اول اون صدا ضبط شدهه طبقه اول رو اعلام کرد شما هم تا اینو شنیدی هی می گفتی اهول اهول...دیشب هم داشتیم باهم بازی میکردیم بهت گفتم بریم اسباب بازی بیاریم که شما هم هی می گفتی اباب دازی اهباب دازی .صبحا که از خواب بیدار میشی همش دنبال به به هات میگردی تنت کنی بریم دردر ، عاشق دردری که همون مهد کودک باشه و نانه که همون حنانه مربیت باشه البته بعضی روزها هم دوس نداری بری...نانای خیلی دوس داری و جدیدا تا آهنگ می ذاریم سریع از جات بلند میشی و خونه رو دور میزنی مثلا داری میرقصی و تازه بعضی وقتا هم می گی : هو هو ...دست دست که فکر کنم همشو از مهد کودک یادی گرفتی ... و اما در مورد غذای شما : حدودا دو ماهه که سرلاک رو واسه صبحونه حذف کردم و صبحونه تو خونه برات درس میکنم که صد البته سختی های خودشو داره موضوع ناهار کم بود صبحونه هم اضافه شده، چون اینجوری نیست که برات لقمه نون پنیر بذارم و شما هم بخوری بعضی روزها واقعا میمونم چی واسه صبحونه برات درس کنم گاها تخم مرغ آب پز برات می ذارم که حنانه می گه فقط زرد شو می خوری اونم وقتی با شیر و کره قاطی میکنه بعضی روزها ماست و نون سنگک خورد شده بعضی روزا یه چیز من درآروردی شبیه سوپ خامه ای که متشکل از جو پوست کنده که بعد از پختن لهش میکنم +سیب زمینی و +شیر + یه کوچولو نمک و کره و چند تا بادوم و گردو که آخرش توش رنده میکنم و بعضی روزها هم که حلوا درس میکنم مثل این مامانای کدبانو هنوز واسه ناهار و شام غذای مخصوص برات درس میکنم و اینجوری نیس که تو خونه هرچی داشته باشیم از اون بخوری یه مدتیه کم اشتها هم شدی باید کلی ادا و اصول دربیاریم که غذا بخوری ... تازه کشف کردم که کوکوسبزی رو خیلی دوس داری ..از سمنو هم خوشت میاد چند وقت پیش مامانم سمنو داده بود تو بسته های کوچیک گذاشتم تو فریزر و گاهی بهت ازش میدم ...بهترین میان وعده است گاها میتونه صبحونه خوبی هم باشه خلااااااااااااااااااااااصه همه این مسائل رو در نظر بگیر + کار تو اداره + دوری محل کار بابایی + سرماخوردگی های مکرر شما .......... دیگه هیچ حال و حوصله ای واسم نمی مونه مامانی ... اسم شما رو باید گذاشت : شیرین ترین دغدغه دنیا که تمام دنیای من الان خلاصه شده در اون ...خیلی ها می گن اشتباه می کنی اینقدر حساسیت به خرج می دی ولی دست خودم نیست و واقعا از این حساسیت عذاب میکشمو واقعا دیگه چیزی واسه خودم نمونده مثلا کافیه ببینم داری مریض میشی یا غذا تو خوب نخوری یا یه کاری در مورد شما انجام بدم که شکست بخورم توش ، دیگه قاطی میکنم و واقعا منطق و عقلو و ... هر چیزی از این قبیل رو فراموش میکنم حتی بعضی وقتا اینقد عصبانی میشم که دلم می خواد اون لحظه یه دونه بزنمت (البته هیچوقت نمی زنمت به غیر از یه بار اونم خیلی آروم تو صورتت زدمکه بعدش احساس یه مادر بی کفایت شدید بهم دست داد الهی بمیرم اینقد بهت برخورده بود و نارحت شده بودی که نگو ... آخه بخدا داشتم منفجر میشدم )مامانم و خیلی از دوستام میگن یه کم حساسیتتو کم کن بچه همینجوریه یه روز می خوره یه روز نمی خوره یه روز خوبه دو روز مریضه و .....هزار تا نصیحت دیگه ولی کو گوش شنوا ؟ همش فکر میکنم اگه بخوام حساس نباشم دیگه بیخیال شما میشم و عادت میکنم که راحت از کنار هر مسئله ای بگذرم و در نتیجه اونجوری که باید به شما نمی رسم . ولی ایشالا یه کم بزرگتر که بشی اینجور مسائلی که گفتم کمتر میشه اگر چه مسائل دیگه ای خواهیم داشت مخصوصا مفاهیم تربیتی پر رنگ تر میشه . راستی یه ماه شایدم بیشتر میشه که هر کس هر چی بهت میگه میگی : هووم ؟ صد بار هم که بهت بگه بازم میگی : هوووووم ؟ و تازه کشدارش هم میکنی هر چی هم بهت میگم بگو بله بازم میگی هوووووم ؟ مثل اینکه یکی از دوست جونامون هم این مورد رو دارن باید ازش بپرسم ببینم چیکار کرد تا دخترش هوم رو فراموش کنه وبله بگه .