هیجده ماهگی آیلین کوچولو
هیجده ماهه شدی ! مبارک باشه عشقم ایشالا جشن تولد ١٨ سالگی
یکی از کارایی که این روزا میکنی اینه که میری وای می ایستی یه جای دور از بابایی که دستش بهت نرسه و تو این حالت هی بهش میگی ننن (حسن) و باباییت بهت میگه آیلین !حسن نه ! بگو بابا و شما دوباره پشت سر هم تکرار میکنی ننن ننن ننن بابایی هم مثلا حرصش در میاد و میخواد بیاد تو رو بخوره و شما غش میکنی از خنده
روز هیجده ماهگیت رفتیم خونه مامان جون و باغ کنار خونه شون که خیلی خیلی بهت خوش گذشت کفشات رو خونه مامان بابایی جا گذاشته بودیم از خونه مامان جون کفش جور کردیم برات کلی با این دم پاییها که پشتشون هم کش بسته بودیم که از پات در نیان کیف میکردی
دختر زیست شناس من در حال تماشای مورچه ها ! یعنی اگه میذاشتیم تا دو ساعت همینجور بی حرکت نیگاشون میکردی
دختر طبیعت دوست طبیعت ندیده من یه گل کوچولوی زرد پیدا کرده و از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجه
بعد از کلی گشت و گذار منتظر ناهار (البته چون قبلش کلی توت و گوجه سبز خورده بودی ناهار کم خوردی)ولی به من خیلی مزه داد ناهار اون روز .
یادم نیست به خاطر چی ولی داشتی اعتراض میکردی همراه با جیغ بنفش
گوجه سبز میل میفرمائین
گل من در کنار گلهای رز
عاشق تسبیح هستی و داری تسبیحهای مامان بابایی رو میندازی گردنت ماشالا ایشون هم که کلکسیون تسبیح دارن
لباس چرکا رو از سبد ورداشتی داری میندازی تو لباسشویی
و هر لباسی که مینداختی تو لباسشویی درشو میبستی و دوباره ...
دیگه هیچ کشو و کابینتی از دستت در امان نیست مگر اینکه قدت بهش نرسه همه ظروف کابینت پخش شدن کف آشپزخونه و وسایل کشوی اتاق خواب کف اتاق خواب پخش و پلا دیگر نمی دانم چه کنم
داری تو آینه تل مامانی رو تنظیم میکنی رو موهات
خوشحال از اینکه تل رو گذاشتی رو موهات؛قربون اون خوشحالیت برم من
هر چیز در بسته ای که پیداش کنی و خودت نتونی بازش کنی حتما ماباید براش بازش کنیم اصلا نباید درش بسته بمونه (فکر کنم با آقای فامیل دور تو کلاه قرمزی نسبتی داری ) و گرنه یه جیغ و دادی راه میندازی که نگو ، حالا کار وقتی سخت میشه که اون چیزی که داری میگی درشو باز کنیم کرم یا استون یا لاک و یا ژل مو و یا رب گوجه و یا آبلیمو باشه ماشالا فریب دادنت هم که سخته اصلا ول کن ماجرا نیستی
رفتی تراس و داری کیف میکنی به هیچ قیمتی هم حاضر نیستی بیای خونه
عشقم از نمای نزدیکتر
اینم مدل جدید تلوزیون دیدن ؛ حتما باید دستات رو ببری پشتت؛ خیار هم که کلا حضور پر رنگی تو زندگی شما داره اکثر اوقات یکی تو دستته
اینم مدل خوابیدن جدید ... یه مدتیه که اینجوری میخوابی البته بعد از اینکه خوابت برد هزار تا مدل خواب عوض میکنی
واکسن ١٨ ماهگی:
واسه واکسن ١٨ ماهگیت کلی استرس داشتم مرخصی ساعتی گرفتم از مهد کودک ورت داشتم بردمت مرکز بهداشت و قبل از اینکه خانم واکسنیه ببیندت بهت استامینوفن دادم و ... بعد خانومه اومد کارت واکسنتو دید گفت زود آوردی نمی زنم واکسنشو اینقد حرصم در اومد و کنف شدم که نگو ...آخه میخواستم این قضیه واکسن ١٨ ماهگی تموم بشه اصرار کردم بزنه ولی اصلا قبول نکرد به خاطر اینکه واکسن قبلیت (٦ ماهگی)پنج روز بعد از ماهگردت (دهم هرماه) زده شده (دلیل تاخیرشم این بود که واکسن ها رو روزای خاصی میارن مرکز بهداشت )بنابراین ١٥ خرداد میشه روز واکسنت که تعطیله و خانومه گفت که اشکالی نداره با چند روز تاخیر می زنیم ولی زودتر اصلا نمیزنیم
قدو و وزن :
در مورد قد و وزنت هم که گفتن خوبه ولی نسبت به ماههای قبل سرعت رشد قد و وزنت خیلی کم شده قدت ٧٩ و وزنت هم ١٠/٨٠٠ بود ولی من همیشه از دکتر که میپرسم میگه خیلی هم عالیه اصلا اعتقادی به این مرکز بهداشتیا ندارم البته در مورد قدت موافقم باهاشون خودم کاملا احساس میکنم که رشد قدیت کم بوده تو این یکی دو ماه ،ولی مطمئنم تو ماههای بعدی جبران میکنی
این روزها :
عاشق راه رفتن با کفشات توی خیابون و کلا محوطه بیرون از خونه هستی و به هر کجا هم که دلت بخواد سرک میکشی فرقی نمیکنه مغازه لاستیک فروشی باشه یا نانوایی یا بوتیک لباس یا حتی خونه مردم ! بعضی وقتا هم که هوس میکنی مسیری رو که داریم میریم برگردی اصلا هم اجازه نمیدی که دستت رو بگیریم و یا یه جاهایی که لازمه بغلت کنیم .
- چند روز پیش چهار پنج تا قارچ (پخته) کامل خوردی و من کلی کیف کردم البته معمولا بصورت خیلی ریز شده تو غذات اضافه میکنم ولی برام جالب بود قارچ درسته رو میخوردی .
- دیگه شیشه شیرت رو میگیری دستت و خودت با میل میخوری و من خوشحالم که اگه از شیر بگیرمت شیر پاستوریزه جایگزینش میشه این روزا در طول ٢٤ ساعت ٤ تا شیشه شیر میخوری.
- ٣٠ کلمه بلدی و یکی دو تا جمله کوتاه دو کلمه ای ...البته تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه یعنی مطمئنم کلماتی که بلدی از ٣٠ تا رد شدن ولی من همین سی تا رو یادمه.
- وقتایی که میخوای خودتو لوس کنی صداتو نازک می کنی و میگی مامان ... مامانی و من میگم بله ، جانم ، بفرمائین و دوباره شما بیشتر خودتو لوس میکنی و با لبخند میگی مامانی ! شاید ٢٠ یا ٣٠ بار این کلمات تکرار میشن و من دلم میخواد بگیرم بخورمت اون لحظه .
- کاشف به عمل اومد که سرفه های هفته پیشت به خاطر خوردن یک عدد گوجه فرنگی خوشمزه بود که ظاهرا حساسیت داری بهش و بعد از چند روز رفع شد و خدا رو شکر میکنم که سرماخوردگی در کار نبوده و مثل اینکه از خانواده بابایی به ارث بردی چون عمه ات هم می گفت که ایشون هم شدیدا به گوجه فرنگی و کیوی حساسیت دارن (البته باباییت نداره) ... یه بار هم زمستون بعد از خوردن کیوی سرفه و آبریزش شدید گرفتی.
-خیلی خود رای شدی و هر کاری که میخوای انجام بدی و ما بخوایم مانعت بشیم جیغ و داد راه میندازی و قهر و گریه و ...
- بعضی وقتا به محض اینکه پی پی میکنی و یا موقعی که پوشکت خیلی خیس شده اعتراض میکنی و پوشکتو نشون میدی و یا اینکه رو زمین دراز میکشی و پاهاتو میبری بالا و پوشکتو نشون میدی همه اینها رو من نشونه این میبینم باید تو یکی دو ماه آینده پروژه از پوشک گرفتن رو اجرا کنیم و هردومون راحت شیم.
میدونی چیه ؟ عاشقتم عاشقتم عاشقتم و کاش چیز دیگه ای بالاتر از عشق وجود داشت که من می تونستم احساسم رو با اون بیان کنم چون حسی که دارم از عشق هم رد شده نمیدونم اسمش چیه شاید بشه گفت جنون مادرانه .