آیلین 17 ماهه
سلام سلااااااااااااااااااااااااام بالاخره به هر زور و زحمتی بود :
من آآآآمده ام وای وای ... من آآآآآآآمده ام
بدون مقدمه : آیلین به روایت تصویر !
اولا اینکه ٢٩ فروردین بالاخره بطور رسمی شروع کردی راه رفتن و تازه بعد از اینکه راه افتادی دیگه عاشق راه رفتن شدی و دوما اینکه بازم آخرای فروردین سرماخوردگی ویروسی ایندفعه همراه با تب و اسهال و استفراغ من از خدای بزرگ خواهش کرده بودم دیگه همچین روزایی رو برامون نیاره ولی بازم .... خلاصهههه بازم خدا برامون دکتر اکبری رو حفظش کنه تا دارو هاشو خوردی شروع کردی خوب شدن ولی تا چند روز بعدش اشتهای غذا خوردن اصلا نداشتی حتی شیر منم نمیخوردی .خلاصه ٣ روز پشت سر هم مامان خانم که بنده باشم مرخصی گرفتن و به امر مریض داری پرداختن .
سه تا عکس پایین سه شنبه ١٠ اردیبهشت پایان هفده ماهگی آیلین کوچولوی من ، اون روز تب و اسهال قطع شده بود ولی اشتهات به طور کامل رفته بود بشقاب غذا رو که تو دست من میدیدی عق می زدی !! یا وقتی میدیدی ما داریم چیزی می خوریم حالت بهم می خورد !!اینا رو که میگم اغراق نیست هاااا واقعیته ! اون روز تا عصر فقط داروهاتو اونم به چه مصیبتی خورده بودی منم که اینقد گریه کرده بودم احساس میکردم رگهای گردنم دارن منفجر میشن دیگه دست آخر سوپی رو که برات آماده کرده بودم ورداشتیم رفتیم یه پارک کوچیکی که نزدیک خونمونه ....دیگه ببین به کجا رسیده بودیم که برات نوشابه و چیپس سرکه نمکی و چوب شور هم گرفتیم !!!!!!! که چند تا قلپ از نوشابهه خوردی دو سه تا دونه هم از چیپسه خوردی + سه چهار قاشق از سوپت ولی شیطونی و بازیگوشیت هم سر جاش بود ..کلی تو پارک بازی کردی خیلی بهت خوش گذشت آخه از بس هوای تبریز سرده ( که هنوز هم گرم نشده) اولین بارت بود که تو فضای بیرون داشتی بازی میکردی و مهمتر ازهمه اینکه با پای خودت این ور و اون ور میرفتی که خیلی کیف داشت
از حرف مریضی که بگذریم میرسیم به اولین کفشای دخملی :
اولین سه چرخه دخملی : (این عکسای با کیفیتی که مشاهده می نمایین مال گوشی موبایل بنده میباشه ! )
آیلین و فضولی ! بذار ببینم تو کمدم چه خبره ؟
وااااااااااااای چقد ترسیدم ...در کمد ترررررق بسته شد !
دم خرگوشیات تو حلق من !
چون دم خرگوشیات خیلی کوشولو هستن من از پشت سرت هم عکس انداختم که بلکه معلوم شن
دستمال سر کوچولوگیاتو از کمدت پیدا کردی و چپوندی رو سرت ... چقدم عشق می کنی باهاش
مهمون داشتیم وشما کلاه پسر آقای مهمون رو ورداشته بودی گذاشته بودی سرت و اصلا هم بهش نمیدادی ...تو رو خدا قیافه رو نیگا ...نمی دونم چرا اینقد عاشق کلاه و اینجور چیزایی
خلاصه فعلا همه چی آرومه به غیر از اینکه مامانت چند روز پیش یه کار بد کرده تاریخ مصرف شیر رو نخونده و بهت داده شما هم که شیر تاریخ گذشته رو خوردی و هی بالا آوردی و اشتهات دوباره شد مثل اون روزایی که مریض بودی تازه بعد از گذشت چهار پنج روز یکم اشتهات بهتر شده .حالا بذار یه کم از خودت بگم :
عاشق کلید هستی وتا ساعتها یه دسته کلید رو دستت نگه میداری و باهاش بازی میکنی در ضمن معتاد بی بی انیشتین هم شدی ..تمام حرفایی که اونجا میگن رو بصورت نصفه نیمه ادا میکنی حرکات دستا و صدای حیوانات رو هم همراه با اونا تقلید میکنی و در کل رابطه خیلی عمیقی برقرار شده ولی دیگه احساس میکنیم خیلی داره افراط میشه تا حدی که تصمیم گرفتم لپ تاپ رو جایی بذارم که نبینی و یادت نیفته .موسیقی رو هم خیلی دوس داری تازگیها به لگو هم علاقمند شدی و همچنین مکعبهای رنگی ... حدودا ٥ تا ٦ مکعب رو بدون مشکل رو هم میذاری و همچنین بزرگی و کوچیکی حلقه های هرم هوش رو هم یاد گرفتی و تا میبینی حلقه ای که گذاشتی کوچیکه سریع عوضش میکنی و یه سایز بزرگترشو میذاری ...یه چیز جالب بگم ؟ پیاز خام رو دوست داری و قشنگ می جویی وقورت میدی ! و خیلی چیزا که از بس دیر کردم یادم رفته بنویسم عاشق کتابهایی با تصاویر حیوانات هستی ، یه بار تو یکی از کتابات تصویر دو تا پنگوئن با بچه اشون بود که من بهت نشونشون دادم و گفتم : مامان ...بابا .. آیلین ، چهار روز بعدش دوباره همون تصویر کتابتو بهم نشون دادی و گفتی ماما ... بابا ..آیین قربون تو برم من که سر تا پا نمکی و واقعا دلم می خواد قورتت بدم . عزیز دلم الان خوابی و منم بلند شم برم تا بیدار نشدی شام امشب ونهار و صبحونه فردا رو آماده کنم واست که تو مهد کودک نوش جان کنی
بابای