16 ماهگی و سال نو ! هر دوشون مبارک
سلام به روی ماهت عزیزم بازم مثل همیشه مامانت تنبلیش شده برات پست جدید بزاره اینقدم حرف جمع شده که نگو ! اولا که سال نو شده و من به همه دوستای ماهمون وخودت و خودم و .... تبریک میگم پایان ١٦ ماهگی وشروع هفدهمین ماه زندگیت هم مبارک باشه ایشالا که شیرینترین روزها و ماهها و سالها منتظر تو عزیزدلم باشن .
بنابراین بدون مقدمه شروع میکنم ما صبح روز اول فروردین از تبریز به مقصد مشهد حرکت کردیم و ساعت٣ صبح دوم فروردین اونجا بودیم تو مشهد هم بهمون خوش گذشت ، بماند که حرم رضوی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد شلوغ بود و ما تصمیم گرفتیم ازاین به بعد تو تعطیلات و مخصوصا تعطیلات عید مشهد نریم چون واقعا شلوغی و ازدحام جمعیت خیلی اذیت میکرد برعکس اونهمه استرسی که من داَشتم شما دختر گوگولی هم تو راه رفت و برگشت و هم تو مشهد خیلی دختر ماه و گل گلی شده بودی ، به وقتش بازی میکردی به وقتش میخوابیدی و از همه جالبتر اینکه مشکلاتی که تو خونه در مورد غذا خوردن شما داریم اونجا نداشتیم ! هر چیزی که ما میخوردیم شما هم میخوردی و با اشتها ! خیلی از این بابت کیف می کردم شاید چون تو جمع بودی و خیلی بهت خوش میگذشت اشتهات هم باز شده بود تاااازه با تخم مرغ هم تو مشهد آشتی کردی و الان هم به صورت املت و هم به صورت نیمرو می خوری البته من خیلی تکرار نمی کنم که حداقل گاهی بخوریش و ازش زده نشی خلاصه سفر خوبی داشتیم و از همه مهمتر اینکه اصلا مریض نشدی اونجا و روز دهم فروردین ساعت ٢ صبح رسیدیم خونه و اینم بگم که مسافرت هر چقدم خوب باشه هیچ جا خونه خود آدم نمیشه ، آرامشی که تو خونمون داریم هیچ کجای دنیا نیست
و اما از مسافرت و نوروز بگذریم از خودت میگم :
در مورد دایره لغاتت که دیگه از کنترل من خارج شده چون تقریبا هرچیزی که ما میگیم شما تکرارش میکنی یعنی تقریبا همه چی میگی بامزه ترین چیزایی که میگی اینه که به بابایی میگی ننن (حسن) وبه دایی می گی (دای دای) هر موقع که یاد دای دای و یا عمو میافتی گوشی تلفن رو میاری وپشت سر هم اسماشونو تکرار میکنی تا ما بهشون زنگ بزنیم وقتی هم زنگ میزنیم فقط با لبخند گوش میکنی بهشون و حرف نمیزنی ! به هاپو میگی آبو و سریع صداشو در میاری آب ..آب ..آب و به مرسی میگی میشی ، اون روز من و شما میخواستیم از تاکسی پیاده شیم من به راننده پولشو دادم و گفتم اقا دستتون درد نکنه وشما هم خم شدی تو صورتش و گفتی : میشی .اینقد برام جالب بود که نگو . راننده هم کلی خوشش اومده بود .
دیگه اینکه یه کم خود رای شدی مخصوصا از وقتی رفتیم مسافرت و برگشتیم یعنی به زبون خودمونی تر یه کم لوس شدی مامانی ! چون مشهد که بودیم همه خیلی بهت توجه میکردن و الانم دیگه هر چیزی که شما بگی باید اجرا بشه و گرنه چنان شیونی راه میندازی آدم فکر میکنه عقرب نیشت زده !
در مورد راه رفتن هم پیشرفتت خیلی آروم داره اتفاق میافته الان با ترس و لرز می تونی ٤ تا ٥ قدم مستقل برداری؛ یه گاهی که باهات تمرین میکنیم علاقه نشون میدی و گاهی هم دوس نداری راه رفتن رو
تمرین کنی و عصبانی میشی ما هم مجبورت نمیکنیم .
در مورد غذا خوردنت (به غیر از روزهای مسافرت که عالی بود) یه گاهی خوب میخوری و یه گاهی هم اذیت میکنی ... ولی خوب وزن گرفتی و همین خوشحالم میکنه . از وقتی از پستونک گرفتمت علاقت به می می دو چندان شده وبرعکس قبل که تا میگفتم آیلین می می میخوای اعتراض میکردی و صورتتو برمیگردوندی حالا با کمال میل استقبال میکنی .
حالا میرسیم به عکسا که مهمترین دلیل تنبلی من واسه اومدن به وبلاگت هستن اصلا حوصله ام نمی اومد از دوربین بریزم تو لپ تاپ دوباره سایزشونو تنظیم کنم و آپلودشون کنم ...حالا خلاصه اینکار داره انجام میشه .
حرم با صفای امام رضا و عینک من که عاشقشی .
آپارتمانمون تو مشهد و شما که همش داری حرف میزنی و خیلی هم داره بهت خوش میگذره .
بازم حرم
باغ وحش مشهد که به شما خیلی خوش گذشت ولی به من نه چون خبر طلاق یکی از دوستام رو شنیدم ، عکسای باغ وحش رو که میبینم همون حس بد بهم دست میده .
جاده های شمال محاله یادم بره عکسمو نبریدم حوصله نداشتم آخه عکس کلا هیچ میشد شما هم که قیافت رو خیلی بامزه کردی دوس داشتم این عکس رو بذارم حالا یه بارم چشم دوستان به جمال ما روشن بشه ! چی میشه مگه ؟ به نی نی وبلاگ قول میدم دیگه تکرار نشه .
روز ١٠ فروردین پایان ١٦ ماهگی و اولین روز بعد از مسافرت بعد از یه دوش و کلی گریه که نمیدونم واسه چی بود داری موهای عروسکتو میکشی و در عین حال چندشتم میشه ! خوب چندشت میشه دست نزن مامان !
در حال حباب بازی با بابایی
بازم حباب بازی
عاشق این کوله پشتیت هستی که خاله ات برات خریده و هر موقع ازت میپرسیم اینو کی برات خریده سریع میگی آله
هواخوری در تراس و عکس انتخاباتی !
وایت برد رو خیلی دوس داری و هر روز کلی چیز مینویسی و پاک میکنی و دوباره از نو !
همینجوری ادامه بدی موتزارت و باخ و بتهوون رو میذاری تو جیبت
عشقم ! خانوم شدی و حتما موقع غذا خوردن باید کنار ما بشینی سر میز ..البته یه دونه بالش میذاریم زیرت
چند روز پیش رفته بودیم تولد امیر علی جون پسر دایی شما یا به قول شما دای دای ، کلی واسه خودت نانای کردی اونجا .
همشم یه خیار دستت بود و با همون نانای میکردی
و بالاخره دای دای و فینگیلیا (امیر علی خسته شده بود و هرموقع می خواستیم عکس بگیریم خودشو میزد به خواب ) راستی اون ماشین قرمزه رو میز کادوی ما بود