آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

اندر احوالات واکسن 18 ماهگی و پایان نوزده ماهگی و ... و ...

1392/4/11 18:21
نویسنده : فاطمه
364 بازدید
اشتراک گذاری

 عزیز دلم کلی حرف جمع شده تو مدتی که وبت رو آپ نکردم اول از واکسن 18 ماهگیت بگم که بابایی و شما و من رفتیم مرکز بهداشت و قبل از ورود به اونجا باباییت که میدونست وظیفه گرفتن پاتو موقع زدن واکسن بهش محول می کنم  می گفت خودت پاشو میگیری هاااا من نمیگیرم ولی بازم طبق معمول اون لحظه من رفتم بیرون و اون پاتو گرفت نیشخند شما اون لحظه خیلی دردت اومد و خیلی سوزناک گریه میکردی منم که پشت در وایساده بودم دلم به درد اومد از گریه کردنت ولی پنج دقیقه بعدش که از اونجا اومدیم بیرون همه چی یادت رفت و اتفاقا اون روز از صبحش خیلی سرحال بودی و بعد از واکسن هم به سر حال بودنت ادامه دادی ( فقط انشا رو داشته باش نیشخند) خلاصه خوب بودی تاااا 12 ساعت بعد از واکسن ، دقیقا ، یازده صبح واکسنت رو زدیم و 11 شب درد پات شروع شد ، تا اون لحظه هر 4 ساعت بهت استامینوفن داده بودم و اتفاقا 11 شب دقیقا پایان ٤ ساعت مسکنت بود منم برات شیاف گذاشتم و شما که از درد فقط ناله میکردی و پاتو نمیتونستی تکون بدی 10 دقیقه بعدش عین فشفشه می پریدی این ور و اون ور ، یه شیافم 4 ساعت بعدش که ٣نصفه شب می شد برات گذاشتم و بماند که چقد از شیاف متنفری و بعد از گذشت 16 روز حتی وقتی میخوام باسنت رو پماد کالاندولا بزنم فکر میکنی شیافه و وحشت میکنی . فردا و پس فردای اون روز هم باز استامینوفن البته هر ٦ ساعت بهت دادم . شما و من اون دو روز رو مهمون خونه دایی جونت بودیم چون باباییت باید سر صندوق رای گیری می رفت و اداره اشم که ازمون دوره واسه تدارکات روز انتخابات پنج شنبه رو هم رفت اونجا . پنج شنبه و جمعه هم یکم بیقراری داشتی و کلا هم تب نکردی فقط آبریزش بینیت شدید شده بود ... تموم شد .... الانم که یادم میافته واکسنت رو زدیم یه نفس راحت میکشم و خدا رو شکر میکنم که راحت این مرحله رو هم رد کردیم مخصوصا اینکه با پسر داییت و دختر خالت مشغول بودی و بیشتر اوقاتت به بازی می گذشت و شنبه دیگه کاملا حالت خوب شده بود و من با خیال راحت سپردمت مهد کودک و رفتم سرکارم لبخند ...این از واکسن 18 ماهگی.

 گوش شیطون کر این روزا همه چی روبراهه غذات تقریبا خوبه  و وزنت از ده و هشتصد به یازده و صد رسیده (البته هرکی مبیندت بهم میگه لاغر شدی) و البته منم زیاد سخت نمیگیرم اینقد دایره لغاتت زیاد شده و منم دیر وبلاگتو آپ کردم که نمیدونم کدوما جدیدترن و برات بنویسم فقط اینا یادمه : کلمه بله رو خیلی قشنگ و ناز ادا میکنی و به بابایی که قبلا ننن (حسن) میگفتی حالا میگی اشن .خیلی شیطونتر شدی و خیلی خود رای که البته مطمئنا اقتضای سن هستش نسبت به قبلنا خیلی مامانی تر شدی و زیاد میای میچسبی به من و همش به لحنهای مختلف و در حالی که خودتو لوس میکنی کلمه مامان یا مامانی رو تکرا میکنی.

بعضی وقتا واسه قدم زدن بابایی میبردمون دور استخر ائل گلی یا همون شاه گلی ، اون شب هم خیلی بهت خوش گذشت . فکر کنم اواخر خرداد بود. هواش اینقد خنکه که من هر موقع میریم باید حسابی بپوشونمت مخصوصا اگه شب بریم .حتی وسط تابستون.

عاشق کلاهی ، قبلا کلاه زمستونیتو میچپوندی سرت و واسه خودت بازی میکردی حالا هم این کلاه  :)))

 

هفته گذشته دو روز(نیمه شعبان و فرداش) با دو تا خونواده از دوستامون رفتیم کلیبر که واقعا به نظر من باید اسمشو گذاشت بهشتی در دل آذربایجان .  به ما خیلی خوش گذشت ولی شما زیاد خوب نبودی فکر کنم خسته میشدی کلا زیاد غر میزدی تو اون دو روز .  

  

 

بازهم کلیبر (یکی از گندمزارهایی که در دامنه کوه آینالو بودن)

 باز هم کلیبر و پدر و دختر

 

 

 عشقم ١٩ ماهه  شدی ١٠/ تیر/٩٢

چقدر زود زود داری بزرگ میشی عزیزم

          

دیگه کارت از کلاه گذشته ، دم کنی میذاری رو سرت خنده

 

 عشق نوزده ماهه من هروقت که تبلیغ الفی (پرشین تون) رو میبینی سریع قاقالی از ما  میخوای و منم که یه چیزایی شبیه الفی تو خونه دارم بهت میدم البته بصورت خشک دوس داری نوش جان کنی اصلا اگه تو شیر خیس بشه دوس نداری .

و اماااا دوتا اتفاق مهم:

یکی اینکه از هفته پیش تختو بردیم اتاق خودت (بماند که باباییت خیلی مخالفت میکرد) دو شب اول خیلی دیر خوابت برد به خاطر اینکه همش در و دیوار و کمدت رو نگا میکردی ولی حالا عادت کردی به اتاقت و اینم بگم که فعلا و موقتا من و بابایی پایین تختت رو زمین میخوابیم .

 

  عزیز دلم اتفاق مهم دیگه اینه که دارم از شیر میگیرمت دقیقا از دیروز که پایان پایان نوزده ماهگیت بود بهت شیر ندادم الان تقریبا دو شبانه روزه که شیر مادر نخوردی فقط دیروز یکم موقع خواب بعد از ظهر یعنی موقعی که از مهد کودک برگشتی و خسته بودی بهونه اشو گرفتی و بعد از نیم ساعت و یه شیشه شیر گاو خوابت برد امروز هم باز همون موقع خواستی ولی کمتر اصرار کردی الهی من فدای دختر خانومم بشم .من قصد داشتم تا دو سالگی بهت شیر بدم ولی دوتا علت باعث شد تصمیمم عوض شه یکی اینکه شیرم خیلی خیلی کم شده بود و فکر نکنم با نخوردنش چیزی رو از دست داده باشی روزی سه الی چهار شیشه شیر گاو هم میخوری  .دومیش اینکه داشتی کم کم به می می عادت میکردی حتی وقتایی که گشنت نبود میومدی و ازم می می میخواستی مثل یه سرگرمی یا اعتیاد منم گفتم تا شدید نشده زودتر از شیر بگیرمت تا هم خودت زیاد اذیت نشی هم مامانی .الان که دارم برات مینویسم کلی شیرم جمع شده و  این باعث درد هم شده ولی فکر کنم دو سه روزه خوب بشه یعنی امیدوارم  ابرو  

خیلی دلم میخواد یه فرصت بهم دست بده و از پوشک هم بگیرمت خودتم کلی بدت اومده از پوشک موقعی که پی پی یا جیش میکنی خیلی احساس بدی داری و همش میخوای پوشکتو سریع ازت دورش کنم و موقعی که دارم پوشکتو میبندم گریه میکنی بعضی وقتا اون لحظه که داری جیش یا پی پی میکنی اعلام میکنی و فکر کنم اینا همش نشونه اینه که باید از پوشک بگیرمت . فقط منتظر چند روز تعطیلی پشت سر همم البته اصلا نمیدونم چه جوری شروع کنم و چه جوری ادامه بدم که دوباره برنگردیم به پوشک .

 و اما این دو تا عکس آخر مربوط میشه به حدود ١٠ روز پیش که می خواستیم بریم عروسی  و من نمیدونستم کدوم لباستو بپوشونم آخرشم لباس سفیده رو پوشوندم بهت . آخه این چه قیافه ایه که گرفتی دختر ! هر موقع آدم میخواد ازت یه عکس بگیره یه ادایی در میاری.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آرتین
11 تیر 92 18:37
سلام وای که این دخمله چقدر شیطونه امیدوارم که مرحله از شیر گرفتن و جدا کردن اتاق با موفقیت انجام بشهواکسن آخری رو هم که زدین و راحت شدین وای خوش به حالتون من که هر وقت اسم واکسن میاد تنم میلرزه راستی یادتون نره به آرتین رای بدینا کد 100


سلام آرتین جون خوبه ؟ ایشالا آرتین کوچولو هم همه واکسناش به خوبی و خوشی تموم میشن عزیزم .چشم رای میدیم
خاله نرگس
13 تیر 92 14:46
خدا رو شکر که واکسن به خوبی و خوشی تموم شد.
وای چه جاهای خوشگل خوشگلی دارین شما. دلم هوای سفر کرد. باورم نمی شه هنوز اونجا اینقدر سرده.
همیشه به گردش. ولی من برعکس شما می گم آیلین جون شبیه باباییشه.
واااااااااااای چه خوشگل خوردنی شدی شما تو اون دو تا عکس آخریت. عاشقتم یه عالمه


آره نرگس جون اینقد از واکسن می ترسیدم که نگو .تشریف بیارین در خدمتتون باشیم میبریمتون جاهای خوشگل خوشگل .تو تبریز دو هفته است که تابستون شروع شده اونم وسط روز هوا گرم میشه و از عصر به بعد هوا خنکه تا 10 الی 11 صبح .خاله جونش میخواست بره عروسی تیپ زده بود بچه ام .ما هم شما رو خیلی دوست داریم ساینا گلی رو حتما حتما ببوسینش.
مامان بهار
14 تیر 92 14:48
خوب پس مبارکه این 2 اتفاق مهم .

قربون شما
مامان ماهان نفسی
17 تیر 92 13:31
خداروشکر که واکسنشم گذشت



عزیزم چقدر اون لباس سفیدرو که پوشیده بره عروسی جیگرش کرده خیلی ناز شده هزار الله اکبرولی فاطمه جان فاطمه جان فکر نمیکنی که خیلی بد موقعی ای رو برای از شیر گرفتنش انتخاب کردی اخه منم میخواستم شروع کنم ولی دکترش گفت نه تابستان اصلا فصل خوبی برای از شیر گرفتن نیست چون بچه بدنش به اب نیاز داره وبا شیرمادر این اب تامین میشه منم اگه خدا بخواد گذاشتم برای پاییز ولی خیالت راحت از شیر که بگیریش راحت از خوابیدن با شما هم جدا میشه


عزیزم چشمای شما قشنگه اصلا خودت جیگری خاله دوست جونم ممنون که نظر لطف به ماداری و وقت میذاری و همه مطالبمون رو میخونی ولی جای نگرانی نیست آیلین در شبانه روز چهار شیشه شیر گاو میخوره به اضافه اینکه خیلی زیاد آب میخوره شیشه آبش همیشه دستشه . من معتقد بودم باید تا 2 سالگی شیر بدم بهش ولی خیلی بدجور داشت معتاد میشد و من تو بچه های اطرافیان دیدم بچه هایی که به شیر مادرشون معتاد میشن ضربه روحی خیلی بدی میخورن موقع از شیر گرفتن .به خاطر همین علیرغم میل باطنی دخملی رواز شیر گرفتم .ماهان نفسی وروجک خاله روببوسینش







مامان آنیسا
18 تیر 92 11:41
خدا رو شکر که این مرحله رو هم پشت سر گذاشتید و دیگه رفت تا 6 سالگی خبری از واکسن نیست!چه عکس های نازی گذاشتید از این فرشته ناز از طرف من ببوسیدش


بله دوستم کلی خیالم راحت شده ممنون از لطفت آنیسا خوشتیپ خانوم رو هم شما از طرف من وآیلین ببوسین