21 ماهگی عشق من
سلام دختر قشنگ من
عزیزترینم اول از همه
٢١ ماهگیت مبارک ...چقدر کیف میکنم از بزرگ شدنت و چقدر دلم واسه روزای قبل تنگ میشه ...دیگه رفتی تو ٢٢ماه و چیزی به دو سالگیت نمونده هروز شیطونتر از روز قبل میشی اصلا آدم باورش نمیشه که این همون آیلین تنبل خانومه که تو ١٧ ماهگی راه رفت !!! این روزا اینقدر صدای جییییغ منو در میاری که نگو ...منم که جوشی تشریف دارم ..ببین چه شود ...
بدون مقدمه میرم سر عکسات :
عزززززیییززز دلم !! به چی فکر میکنی اینجا؟ قربونت برم ؟؟
بقیه عکسا مال چند روز پیشاااس
از کمدت تل سرت رو ورداشتی گذاشتی سرت و در حال به به گفتنی
بالاخره موهات قابل بستن شدن ...هوررررا ...مامان من مخالفه و میگه بچه اذیت میشه چرا از الان موهاشو میبندی ولی من عاشق اینم که موهاتو ببندم
در حال ور رفتن با چرخ خیاطی ... اصلا هم گوشت به حرفای ما بدهکار نیست که مثلا جیزه و خطرناکه و فلان
حدودا یه هفته پیش واست یه عروسک گرفتیم که خیلی ازش خوشت اومده اولین باره که از یه عروسک خوشت اومده اینقد دوستش داری که پریروز با خودت بردیش مهد کودک همش بغلش می کنی و باهاش حرف میزنی موقع غذا میری میاریش که بهش غذا بدیم و جالبه که کاملا میدونی غذا خوردنش الکیه...غذا رو میگیری جلو دهن عروسکت ، خودت صدای غذا خوردنشو در میاری و بعدخودت می خوریش تو این عکس داری به عروسکت میگی جیش کنه
نمیدونم چرا هیچی تو ذهنم نیست که بنویسم ..خیلی چیزا شده ها ولی الان ذهنم یاری نمیکنه فقط از حرف زدنت بگم که زدی تو کار جمله سازی دقیقا هر روز نسبت به روز قبل جمله هات طولانی تر و روانتر میشن ...یه چیز دیگه بگم که خیلی مهربونی هر خوراکی که داشته باشی با ما قسمت میکنی مثلا داری کشمش می خوری هااا ..یه دونه کشمش ور میداری از اون سر خونه و میاری میذاری تو دهنم من بعد دوبار این پروسه واسه بابایی ...در مورد بوس هم اگه مثلا به من بوس بدی حتمال همون لحظه باید سهم بابایی رو هم بدی اگه یکیمون نباشه سهمش رو براش میفرستی
در حال ارسال بوس برای آقای پدر :
تو یه سنی هستی که هر چیزی و یا کاری بخوای همون لحظه باید اجرا بشه و اصلا نمیشه و امکانش نیست و این حرفا حالیت نیست خیلی خود رای شدی و توی یه جمله بگم به زور حرفت رو پیش میبری ..داری به ما زور میگی
نمیدونم چقدر به صبح مونده ولی قراره ایشالا به سلامتی بریم شمال من کلی کار کردم و الانم نشستم دارم برای شما پست میذارم هنوزم خوابم نمیاد آخه بعد از ظهر از اداره اومدم و با شما و بابایی کلی خوابیدیم ولی دیگه برم بخوابم چون فکر کنم چندساعت دیگه بابایی با جرثقیلم از رو تخت نتونه بلندم کنه الانم یه لحظه بیدار شد و بهم غر زد که بگیرم بخوابم
دوست دارم یه عالمه