آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

سلام عزیز جونم

گل ناز من سلام خوبی مامانی ؟ صبحت بخیر قشنگم ، مامانی بعدا که بدنیا بیایی  و بزرگ شی بهت می گم مامانی این روزها از دستت یه کوچولو دلگیره ، آخه می دونی من همه جا توی کتاب  واینترنت میخونم که دیگه از هفته بیستم و بیست و یک حرکات نی نی کاملا مشخصه ولی من به غیر از دو سه بار تا حالا زیاد حس نکردم که تو داری حرکت می کنی ، دیروز مامان جون وخالهء جنابعالی خونه ما بودن محیا دختر خاله شما که یه سالشه کلی شیرین شده و اداهای شیرینی از خودش در وَ کنه خلاصه عصر ی اونا رفتن و بابایی هم که رفت هم اونا رو برسونه و هم بیرون کار داشت و من و شما تنها شدیم منم که یهو دلم گرفت و همش  هم به این فکر می کردم که چرا من تکونای نی نی مو زیاد حس نمی کنم&...
1 مرداد 1390

نفهمیدم کی هفته 20 گذشت

سلام نازی نازی مامان و بابا این هفته سر مامان و بابا شلوغ بود دو تا از خاله ها (دوستای دوران دانشگاه مامانی) از تهران اومده بودن تبریز ، اینقدر با اونا سرمون گرم شد و بهمون خوش گذشت که اصلا گذر هفته بیستم رو متوجه نشدم ... عزیز جون مامانی این هفته مامانی با مهموناش تو رو برد کندوان و قلعه بابک ، هر کسی راجع به رفتن به قلعه بابک می شنید چشماش گرد می شد و تعجب می کرد که من چه جوری با یه نی نی تونستم تا اونجا برم ولی من و بابایی آروم آروم و با استراحت و احتیاط جلو می رفتیم خلاصه هفته خوبی با خاله ها داشتیم وحسابی بهمون خوش گذشت خلاصه به قول خاله آزاده و خاله نسا فکر کنم شما همین که به دنیا بیای کوهنورد بشی   ولی بابایی وسطای راه دیگه ترسید...
29 تير 1390

هفته 19

سلام عسل مامان ،خوبی عشق من ؟دیروز یه کم کارای خونه رو انجام دادم وخسته شدم   و  یه کوچولو کمردرد گرفتم ببخشید مامانی فکر کنم تو رو هم خسته کردم معذرت می خوام ولی نمی تونستم تحمل کنم بابایی هم که سر کار بود ... خلاصه ... از اینا بگذریم  هفته 19 هم داره آروم آروم تموم میشه و شما هم که همینجور داری بزگتر میشی و شیکم مامانی رو بزرگتر می کنی ، من خیلی خوشحالم که تو رو دارم ، خیلی حس قشنگی دارم وقتی به این فکر می کنم که من یه بچه ناز  تو راه دارم ... خوشگل مامان و بابا ! یکی دو هفته دیگه ما میریم سونوگرافی و دیگه مطمئن میشیم که دختری یا نه بعد یه دونه اسم خوشگل برات انتخاب می کنیم ، بعد بقیه چیزا، عزیز مامانی من دیگه باید برم ...
22 تير 1390

هفته هیجدهم هم که داره تموم میشه

سلام نانازی مامان ! فقط دو روز مونده که هفته 18 تموم بشه چند روزه که برات آهنگ می ذارم و فکر کنم همونجوری که مامان از موسیقی لذت میبره تو هم ازش خوشت می آد ، بعضی وقتا (وقتی خیلی دقت        می کنم) یه تکونایی رو احساس می کنم ... خیلی خیلی خفیف . ولی دوست دارم واضحتر باشه الان دو سه هفته است که منتظرم ولی خوب ، همه میگن در بارداری اول حرکات کوچولو خیلی دیر حس میشه ، اشکال نداره صبر می کنیم هنوز راه درازی در پیش داریم خوب عزیز خوشگلم کاری نداری مامان باید بره ، باشه ؟ فدات شم ...
15 تير 1390

حالا من چه جوری یه ماه دیگه صبر کنم ؟؟؟؟؟؟؟

سلام عزیز مامانی ... دیروز رفتم پیش خانم دکتر بعد از اینکه صدای قلب کوچومولوتو گوش کردیم و خانم دکتر یه  آزمایش خون واسم نوشت بهم گفت که این ماه نیازی نیست بری سونوگرافی ولی ماه بعد حتما باید بری بعد من بهش گفتم واای خانم دکتر ! من می خواستم ببینم نی نی گولوم دختره یا پسره ؟ خانم دکتر مهربون هم برام سونوگرافی نوشت ولی گفت ترجیحا همون ماه بعد بری بهتره ولی اگه عجله داری می تونی این ماه بری.... حالا نمی دونم چیکار کنم ..من چه جوری یه ماه دیگه منتظر بمونم   از یه طرفی هم دوست ندارم وقتی دکتر گفته نیازی نیست برم سونو و بچبهء کوچولوم در معرض اشعه قرار بگیره ... خلاصه که خیلی  مرددم ...
8 تير 1390

هفته 17

سلام نی نی جونِ گل من ! عزیز مامانی خوبی؟منم خوبم ..نسبت به روزهای اولی که تو اومده بودی تو دل مامانی خیلی بهترم ...اون روزا خیلی بد بود همش افسرده بودم ...همش عصبی بودم و بابایی بیچاره رو هم اذیت می کردم ..حالت تهوع هم که بعدا بهش اضافه شد ...وای خدا رو شکر که الان خیلی بهترم روحیه ام خوب شده ..راستی دیشب با بابایی سالاد الویه درست کردیم و رفتیم پارک بعد از اینکه شاممونو  خوردیم رفتیم شهر بازی ..ما تو شهر بازی سوار هیچی نشدیم(آخه چونکه من یه نینی کوچومولو که شما باشین تودلم دارم وبابایی هم که بدون من هرگز    )ولی خوش گذشت قیافه آدمایی که سوار ترن هوایی شده بودن خیلی خنده دار بود بابایی و من کلی خندیدیم و بعد یه کم قدم زدیم و ...
6 تير 1390

کوچولوی 16 هفته ای

سلام عزیزم ، خوبی گل من ؟ فسقلی من پس من کی می تونم حرکات تو رو بفهمم این روزا همش منتظرم که حضورتو لمس کنم ...عزیز مامانی یه هفته دیگه قراره بریم پیش خانم دکتر و من می فهمم دختری یا پسری ...واااای چقدر لذت بخشه که برات لباسا و اسباب بازیهای خوشگل بخرم ..عزیز دلم من همش به فکر اینم که من و بابایی چه جوری می خوایم زندگی خوبی برات فراهم کنیم و آیا واقعا می تونیم  تو زندگی راه های خوب رو بهت نشون بدیم یا نه ؟ راستی کوچولوی نازنین ! تو الان آخرای 16 هفتگی هستی و هنوز راه زیادی مونده که بیای تو بغل مامانی و بابایی ...تو رو به خدای بزرگ میسپرم نه فقط الان بلکه در تمام طول عمر قشنگت ...
1 تير 1390

اینم هفته 15

سلام فینقیلی من ، خوبی مامانی  ، جات راحته ؟ بالش می خوای ؟ الان چیکارا می کنی ؟هر موقع حوصلت سر رفت بهم با یه دونه ضربه خبر بده واست آواز بخونم ( البته فکر کنم یه دو سه هفته ای طول بکشه تا ضربه هاتو بفهمم) ... جیجر منی ... عسل منی ... مال خودمی ...ای جون ... ای جون ... هفته پونزدهمت هم که داره تموم میشه ... قشنگ دارم حست می کنم ..بعضی وقتا ناخودآگاه شروع می کنم باهات حرف زدن ...مامانی فدات شه عزیزم ...  
25 خرداد 1390

هفته سیزدم عمر جنینی نی نی ما

سلام فسقلی من خوبی ؟ در چه حالی ؟ دو روز پیش با آقای پدر جنابعالی رفته بودیم سونوگرافی و اونجا شمار رو دیدیم که دست و پاهای کوچولوتو تکون میدادی .... واااای همش ٦٨ میلی متری ولی همه چی داری... دست ، پا ، کله گوش ، انگشت ..این از عجایب خلقته ! تو که از الان اونجوری وول می خوردی فکر کنم بچه شیطونی بشی ... وای خدا به دادم برسه ... چند هفته دیگه منم از لگدهای جنابعالی فیض خواهم برد .... آخییی ... هر چی بیشتر می گذره بیشتر بهت علاقه مند میشم کوچولوی نانازی من ! ...
21 خرداد 1390