نفهمیدم کی هفته 20 گذشت
سلام نازی نازی مامان و بابا این هفته سر مامان و بابا شلوغ بود دو تا از خاله ها (دوستای دوران دانشگاه مامانی) از تهران اومده بودن تبریز ، اینقدر با اونا سرمون گرم شد و بهمون خوش گذشت که اصلا گذر هفته بیستم رو متوجه نشدم ... عزیز جون مامانی این هفته مامانی با مهموناش تو رو برد کندوان و قلعه بابک ، هر کسی راجع به رفتن به قلعه بابک می شنید چشماش گرد می شد و تعجب می کرد که من چه جوری با یه نی نی تونستم تا اونجا برم ولی من و بابایی آروم آروم و با استراحت و احتیاط جلو می رفتیم خلاصه هفته خوبی با خاله ها داشتیم وحسابی بهمون خوش گذشت خلاصه به قول خاله آزاده و خاله نسا فکر کنم شما همین که به دنیا بیای کوهنورد بشی ولی بابایی وسطای راه دیگه ترسیده بود و همش می گفت کاش نمی اومدیم ... دیگه جونم برات بگه پریروز که روز آخری بود که خاله ها پیشمون بودن ناهار رفتیم یه رستوران سنتی واسه کباب بناب که خیلی هم چسبید و من که پاهامو دراز کرده بودم اونجا برای اولین بارخیلی واضح حرکت تو رو حس کردم و خیالم هم راحت شد که کوهنوردی های مامان کار دستش نداده .. راستی من وبابایی تصمیم گرفتیم وقتی مطمئن شدیم که یه گل دختری یکی از این دو تا اسم رو برات بذاریم ١- آیلین ٢- یاسمن ... حالا ببینیم که چی میشه دیگه ... خوب دیگه گلم مامانی باید بره کاری نداری ...بای بای