آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

عکس 25 ماهگی و چند روز قبل و بعد و یلدا !

  دردونه ما !  25 ماهگی  مبارک عشق قشنگم مودممون مشکل پیدا کرده و مجبور شدم از اداره بازم برات بنویسم به خاطر همین خیلی چیزا از مغزم پریده و همچنین تو اداره نمیتونم با اون آرامشی که تو خونه دارم برات از همه چی بگم بنابراین فعلا در مورد موضوع پوشک برات بگم که از همه بیشتر تو ذهنمه : باید بهت بگم که خیلی خیلی خانومی به خدا !  با موضوع از پوشک گرفتنت هم مثل موارد قبلی از جمله از پستونک گرفتنت مثل از شیر گرفتنت مثل تو اتاق و تخت خودت خوابیدن خیلی راحت کنار اومدی و خیلی قشنگ در عرض دو روز و نیم کاملا یاد گرفتی که جیشت رو بگی...آفرین گل قشنگ من آفرین.. حالا دیگه شبا هم پوشکت نمیکنم فقط مشکلی که داریم موضوع ترس ...
25 دی 1392

25 ماهگی و آغاز جدایی از پوشک

گل خوشبوی من ! 25 ماهگیت مبارک عزیزم ، دختر کوچولوی بانمکم اینقدر عاشقتم که حد و مرز نداره و میدونم که خودتم میفهمی که عاشقتم هر چه قدر هم که (گاها) دعوات کنم بازم تو بغل من آروم میشی عاشقتم به خدا به همون خدایی که تو رو به ما هدیه داد. دیروز 25 ماه از زندگیت تموم شد و وارد ماه 26 شدی داشتم فکر میکردم 25 ماه پیش تو همچین روزی فقط چند ساعت از تولدت میگذشت و حالا دیگه کم کم داری مثل بچه های بزرگ میشی داری خانوم میشی ، خیلی خوب همه چی رو میفهمی همه حرفا حتی اگه آهسته گفته بشن هم ، با گوشای تیزت میشنوی و سریع عکس العمل  نشون میدی اکثر اوقات حرف منطقی رو قبول میکنی (بماند که به اقتضای سنت بعضی وقتا حرفت رو با زور جیغ و داد پیش میبری)...
11 دی 1392

ماه من در آستانه دو سالگی

  عسلم ! آخرین روز های ماه بیست و چهارم زندگیت رو میگذرونی و هر روز شیرینتر از روز قبل میشی نمیدونم واقعا اینقدر بامزه و شیرینی یا فقط من و باباییت اینقدر  عاشق توییم ، در هر صورت فقط می تونیم بگیم عاشقتیم  ، عشق زندگی من وبابایی فقط شمایی ... دیگه واسه خودت خانومی شدی حرف میزنی وقتی چیزی میخوای میگی ، با اسباب بازیهات بازی میکنی ، جدیدا به خط خطی کردن علاقمند شدی و اینکه ما برات نقاشی بکشیم ، لالا گفتن به یکی از عروسکات هم جزو بازیهای ثابتته ،بادکنک بازی و توپ بازی با بابایی هم که سرجاشه . یه بازی دیگه هم داری که اونم بیشتر اوقات با بابایی انجام میدین یه چیزی تو مایه های خاله بازی ...   بازی اینجوریه ...
3 آذر 1392

23 ماه از تولدت گذشت

همین جمعه ای که گذشت یعنی 10 آبان ،بیست وسومین ماه زندگیت هم کامل شد و قدم گذاشتی تو ماه بیست و چهارم  ، ایشالا تولد بیست و سه سالگیت نفسم و اما من از ترس اینکه بازم دیر نکنم اومدم که پست 23 ماهگیت رو برات بذارم زودتر از این می خواستم بذارم ولی چون دوربینمون رو امانت دادیم به کسی و عکسای این ماهت تو سط گوشی درب و داغون من گرفته شده بودن و کابل گوشیمم پیدا نکردم و بلوتوث لپ تاپم غیر فعال شده ه ه ه ه ه .... خلاااااصه ....یه چند روز طول کشید تا بتونیم یه راهی واسه ریختنشون تو لپ تاپ پیدا کنیم   روز 10 آبان که یه خانوم 23 ماه کامل شدی :)   معمولا زیاد تلوزیون نمیبینی ولی وقتی میبینی اینجوری میری غرق میشی&...
12 آبان 1392

22 ماهگی با تاخیر

عزیز دلم ! عکسها و خاطرات 22 ماهگیت رو در حالی دارم میذارم که چند روز بیشتر به 23 ماهگیت نمونده یه مدتیه که اصلا وقت نمیکنم بیام وبلاگت رو آپدیت کنم بیشتر کارات هم از بس دیر کردم یادم رفته ...واقعا یادم رفته اگه همین چند تا عکس هم نبود هیچی نداشتم   عشق من ! 22 ماهگیت مبارک این چند تا عکس دقیقا 10 مهر ماهگرد 22 ام شما ازت گرفته شده ... جدیدا عاشق بازی با توپ شدی مخصوصا با بابایی ... پشت سر هم به باباییت میگی بنداز ...شوت کن ..شوت کن....آخه مگه تو پسری ی ی ی ؟؟؟؟؟ در حال لالایی گفتن واسه نی نی ات ...تنها بازی که با عروسک میکنی ...اونم فقط این عروسک ! تازه بهش میگی : سس سالما ، یعنی صدا نکن بخواب قربون او...
8 آبان 1392