25 ماهگی و آغاز جدایی از پوشک
گل خوشبوی من ! 25 ماهگیت مبارک عزیزم ، دختر کوچولوی بانمکم اینقدر عاشقتم که حد و مرز نداره و میدونم که خودتم میفهمی که عاشقتم هر چه قدر هم که (گاها) دعوات کنم بازم تو بغل من آروم میشی عاشقتم به خدا به همون خدایی که تو رو به ما هدیه داد.
دیروز 25 ماه از زندگیت تموم شد و وارد ماه 26 شدی داشتم فکر میکردم 25 ماه پیش تو همچین روزی فقط چند ساعت از تولدت میگذشت و حالا دیگه کم کم داری مثل بچه های بزرگ میشی داری خانوم میشی ، خیلی خوب همه چی رو میفهمی همه حرفا حتی اگه آهسته گفته بشن هم ، با گوشای تیزت میشنوی و سریع عکس العمل نشون میدی اکثر اوقات حرف منطقی رو قبول میکنی (بماند که به اقتضای سنت بعضی وقتا حرفت رو با زور جیغ و داد پیش میبری) از دیروز 10 دی ماه پروژه از پوشک گرفتن شما رو شروع کردیم نمیتونم بگم روز اول عالی بود ولی می تونم بگم خوب بود نا امید کننده نبود فقط مشکلی که داریم اینه که شما از پی پی خیلی میترسی اصلا جرات نمیکنی که تو دستشویی یا حتی حموم اینکار رو بکنی دیروز دو بار تو شرتت خرابکاری کردی و قیافت کاملا دیدنی بود تو اون لحظه ، چون خودتم حس میکردی یه جای کار ایراد داره دیگه مثل قبل که کارت رو تو پوشک میکردی خیالت راحت نبود چون میدونستی که باید میرفتی دستشویی و نرفتی ...کلا به این نتیجه رسیدم که از پوشک گرفتن بچه خیلی سخته ، اول از نیم ساعت شروع کردیم و هر نیم ساعت که میبردیمت کم یا زیاد جیش داشتی ولی حالا یک ساعت و گاها یک ساعت ونیم هم بین هر جیش فاصله افتاده و این نشونه خوبیه فقط ما گیج میشیم مخصوصا من از ترس اینکه جیش نکنی تو شلوارت و برنامه به هم نخوره بازم هر نیم ساعت میبرمت ولی شما بعد از کلی سرکار گذاشتن ما میگی ندارم از اونور یهو میبینی 10 دقیقه بعدش یا میگی که جیش داری (که فعلا به ندرته) یا جیش رو کردی تو شلوارت و بعدش بهم میگی مامان جیش کردم و یا اینکه بهت مشکوک شدیم و بردیمت دستشویی و بعدا دیدیم که بعله ..این دفعه به جا بوده مشکوک شدنمون . خلاصه دیروز که خیلی خسته کننده بود مخصوصا واسه من ، باز آرامش باباییت بیشتر از من بود شما هم که تو عالم خودتی و به اونصورت فشاری رو حس نمیکنی فقط گاها که نمیتونی خودتو نگه داری و خرابکاری میکنی خیلی نارحت میشی و شروع میکنی گریه کردن ..والا بخدا ما هم دعوات نمیکنیم ها ولی نمیدونم این احساس گناه از کجا میاد سراغت .
اینترنت خونمون شدیدا دچار مشکل شده و این روزا کلا رو اعصابمونه بنابراین الان که ادراه ام دارم از اینجا برات میتویسم و شما هم با بابایی که امروز رو مرخصیه و در خدمت شماست تو خونه تشریف دارین ...ایشالا عکسا رو بعدا میذارم