آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

اولین چارشنبه سوری عمرت

عشقم امروز اولین چارشنبه سوری عمرته ... ما قراره بریم پیش مامان بزرگ اینا و حسابی خوش بگذرونیم من دیشب یه کیک پختم که امروز با خودمون ببریم خونه مامان بزرگ اینا ...قراره آتیش روشن کنیم و از روش بپریم و بگیم آتیل باتیل چارشنبه     آینا کیمین بختیم آچیل چارشنبه عزیزم اولین چارشنبه سوریت مبارک صد سال به این چارشنبه سوری ها امروز تو اداره کار داشتم و تو رو هم با خودم بردم همکارم اینقدر ذوق کرده بودن که نگو تازه اونجا شیر هم خوردی و بعدشم که یکی از خاله ها بغلت کرده بود رو مانتوش شیر برگردوندی  ....البته ایشون که اصلا ناراحت نشد ولی من خجالت کشیدم  از دست تو دختررررررررررررررررر ...
23 اسفند 1390

ماه من می خندد

سلام  نفسم الان که ساعت ۱۱ شب یکشنبه ۲۱ اسفند هستش من و تو تنهاییم و بابایی هم که محل کارشه  چند دقیقه  پیش داشتیم با هم بازی می کردیم و توبرای اولین اولین بار بلند خندیدی و یه قهقهه کوچولو زدی  انگار تمام دنیا رو به من دادند اینقدر ذوق کردم که زنگ زدم به بابایی که اونم گوش کنه  و تو هم که می دونی بابایی چقدر دوستت داره دوباره بلند خندیدی و دل طفلک بابایی رو از راه دور آب کردی وای که چقدر کیف میده وقتی اینجوری میخندی ...الانم که همش داری ملچ و ملوچ دستات رو می کنی تو دهنت و من هی پستونکتو میذارم دهنت و دوباره که سرمو برمیگردونم دستات تا مچ تو دهنته... یه کار دیگه هم که می کنی اینه که پستونک رو میگیری و از دهنت در م...
21 اسفند 1390

سه ماهگی دخترم مبارک

سلام نفس مامان تولد سه ماهگیت مبارک باشه ، عزیزم بازم من دیر کردم ...چهار روز پیش یعنی ١٠ اسفند سه ماهگیت تموم شد و پا گذاشتی تو ماه چهارم زندگیت .. ما خونه خودمون نبودیم و من نتونستم حسابی ازت عکس بگیرم یکی دو تا عکس با موبایل از ت گرفتم که می ذارمشون تو وبلاگت  .ایلین قشنگم هر روز داری شیرینتر میشی صدای های عجیب غریب ،حرکات دستات ،خنده های شیرینت ،غان و غون های بامزه آدم دلش می خواد درسته قورتت بده  ... دیگه دو ا دستتات شدن مشغولیت واسه تو همیشه دستای مشت کرده ات یا تو دهنته یا داری بهشون نگاه می کنی جغجغه رو هم که تکون میدم برات ، می خوای بگیری ولی بلد نیستی دستتو بیاری طرفشو چنگ بزنی وقتی خودم میارم جلو دستت میگیریش و بعد ...
14 اسفند 1390

از طرف یه مامان که بیخوابی زده به سرش

سلام کوچولو ... از دست کارات ! از بس شبا دیر خوابیدی !حالا هم که زود خوابت میبره من دیگه تا دیر وقت خوابم نمی آد آخه عادت کردم شبا دیر بخوابم ...الان تقریبا ساعت ٣ نصفه شبه و من هر کاری کردم خوابم نبرد  گفتم بیام و چند تا عکس بذارم .تو این عکس ٥٩ روزته یعنی روز قبل از واکسنت بهت گفته بودم که از ٦٠ روزگیت عکس ندارم چون خیلی پات درد داشت ومنم اعصابم خورد بود بعدشم با مهمونامون مشغول شدیم و من از ٦٢ روزگیت عکس انداختم   ...
14 بهمن 1390

واکسن دو ماهگی

سلام دختر خوشگل من ...سلام عشق من قلبم ....روحم ..پاره جیگرم ...پریروز بالاخره واکسن دو ماهگیت رو زدیم وای جیگرم کباب شد وقتی آمپولو بهت زدن جیغت رفت هوا....تازه یه ذره آروم شده بودی که اون یکی واکسنو به اون یکی پات زدن..الهی من بمیرم که دوباره گریه ات در اومد...خوب شد زنداییت هم باهامون بود من که اصلا تحمل دیدن اون صحنه رو نداشتم و زنداییت پیشت وایساده بود....بعدش که اومدیم خونه سر موقع قطره استامینوفنت رو دادیم و اصلا تب نکردی (بزنم به تخته) وللی اون پات که واکسن کزاز زده بودن خیلی خیلی درد داشت ...یه اپسیلوم که پاتو تکون میدادی گریه ات در می اومد انقدر جیغ زدی و گریه کردی که منم گریه ام گرفت ... خوب شد مامان جونت و زنداییت پیشمون بودن دس...
12 بهمن 1390

نگرانم

عزیزم فردا قراره بریم چکاپ دو ماهگی و من کلی غصه ام گرفته آخه دختر کوچولوم واکسن میزنه و این کلی واسش درد ناکه ..تازه بعدش خدا کنه  تبت شدید نباشه ...وای خدایا کمکم کن.
9 بهمن 1390

همه نوه های مامان جون

اینجا ٢١ یا ٢٢ روزه هستی و با بقیه نوه های مامان جون عکس انداختی یه عکس با هادی عزیزم پسر خالت که بغلت کرده امیر علی شیطون جیگر طلا که پسرداییته و محیا ناز نازی خواهر هادی که دختر خالت میشه  .   ...
9 بهمن 1390

تو این عکسها یکی یه دونه خوشگلم 50 روزشه

اینجا داشتیم می رفتیم خونه عمت تا شنیدی داریم میریم خونه عمت کلی جیغ و دادو هوار راه انداختی تا اینکه بالاخره کلی باهات صحبت و مذاکره کردیم تا آروم شدی ورفتیم خونه عمت اونجا وقتی براش تعریف کردیم گفت: همش تقصیر این عروسه به بچه یاد میده با عمه هاش خوب نباشه...  .... می بینی کاراتو ..؟ نکن این کارا ؟ببین به مامانت چی میگن؟ ...
9 بهمن 1390

آیلین یک روزه تو بیمارستان

آیلین خانم : شما با ٥٠ سانتیمتر قد و ٣٧ سانتیمتر دور سر و ١٠٠/٤ وزن با کلی جیغ و سروصدا ساعت ٣٥/٩ پنجشنبه ١٠/٩/٩٠ به دنیا اومدی الهی من قربون اون شیکمت برم که همش اون روز به خاطرش جیغ زدی ... گشنه بودی مامانی هم که هنوز شیر نداشت ... خانم پرستاره یه بار بهت سرم قند داد یه بار هم که نزدیک صبح اینقدر جیغ زده بودی که صدات گرفته بود بهت یه ذره شیر خشک داد .وااای چه شب سختی بود هم واسه تو هم واسه من و هم واسه مامان من که بیچاره روز بعدش مریض شد . ...
9 بهمن 1390