31 ماه پیش در چنین روزی ...
سی و یک ماهگیت هم تموم شد :)
مبارکه ....وارد ماه 32 شدی ...چقدر زود گذشت این 31 ماه دلم واسه روزای گذشته تنگ میشه چقدر روزا و سالها دارن سریع میرن انگار دنیا رو گذاشتن رو دور تند . انگار همین چند روز پیش بود که به دنیا اومدی فرشته من .
انگار همین دیروز بود که هر روز تپل تر از روز قبل میشدی و هر کی می دیدت میگفت ماشالا چقد شیرت بهش ساخته :) منم قند تو دلم آب میشد ...
حالا دیگه واسه خودت خانوم بزرگی شدی که بیا و ببین ! بچه های کوچکتر از خودت رو که شیر میخورن کلی ریز میبینی و میگی آیلین دیگه بزرگ شده می می نمیخوره تو پوشک جیش نمیکنه :)
وای داره گریه ام میگیره یعنی قراره به همین زودی تو بزرگ بشی و ما پیرتر و ...
عزیزم ! دخترم ! نمیدونم واقعا یه روز میشینی و نوشته های مامانتو میخونی یا نه ، ولی اینو بدون که تمام دنیای مایی ، از همون روز اول که اومدی تو بغلمون تا آخر دنیا . نمیدونی چقد شیرین و ملوس شدی . تقریبا هرشب موقع خواب در حالی که داری خودتو لوس میکنی با کلی ناز و ادا آهسته در گوشم میگی " مامان منو دوست داری ؟ یعنی میخوام اون لحظه از شدت دوست داشتنت منفجر شم .بهت میگم بله که دوست دارم خیلی هم دوست دارم اصلا عاشقتم ، شما هم بر میگردی می گی منم دوستت دارم منم عاشقتم ....یعنی من دیگه از خدا چی میتونم بخوام با وجود تو ؟ واقعا چیزی هم میمونه ؟ با وجود تو من دارم خوشبختی رو مزه مزه میکنم ، حس میکنم .
خدایا به اندازه بیکرانها و کهکشانها و کل وجود هستی ازت تشکر میکنم و ازت می خوام که مواظب این کوچولوی قشنگ ما و همه کوچولوهای دنیا که نور چشم مامان باباهاشون هستن باشی .