سی ماهگی فرشته کوچولوی من

خانم دکتر سی ماهه من که دیگه داری سی و یک ماهگیت هم تموم میکنی ! ببخشید که دارم دیر میام به وبلاگت ولی باور کن خیلی این ماه سرم شلوغ بود وقتایی هم سرم شلوغ نبود خستگی نمی ذاشت که بیام و پست سی ماهگیتو آپ کنم

اردیبهشت رفته بودیم خونه همکار بابایی و این طبیعت  اطراف خونشونه ، با اینکه واقعا طبیعت زیبایی داره و واقعا بهمون خوش گذشت ولی دعا میکنم هم باباییت و هم دوستش زودتر انتقال محل کارشون به تبریز جور شه  .آخه تقریبا دو ساعت با ماشین راهه تا اونجا بیچاره باباییت تو مسیر تبریز به محل کارش و برعکس پیر شد .

تعطیلات 14 و 15 خرداد رو رفتیم شمال که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت هوا عالی بود راه و جاده عالی بود دریا عالی بود عکسامون عالی شده بودن ولی حیف و صد حیف که به خاطر یک حرکت اشتباه توسط بنده وفشار دادن دگمه ای که نباید فشارش میدادم همه عکسامون نابود شد هر کاری هم کردیم نتونستیم برشون گردونیم کلیییییی غصه خوردم :(

از اول تیر ماه مهد کودکت رو عوض کردیم و اومدی تو مهد کودک محل کارخودم یعنی دانشگاه تبریز اینجا مهد کودکش از خیلی جهات بهتره و از اولشم تصمیم داشتم بعد از اینکه از پوشک گرفتمت بیارمت اینجا آخه اینجا بچه شیرخوار و با پوشک قبول نمیکنن .

نمی دونم چرا عکسا افقی شدن اصلا هم امکان چرخششون وجود نداره

-