آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

پایان پانزده ماهگی نازنین ترین دختر دنیا

1391/12/14 2:44
نویسنده : فاطمه
1,280 بازدید
اشتراک گذاری

لبخندسلام گل یکدونه من ، عشق قشنگم پایان 15 ماهگی و شروع ماه شانزدهم زندگیت مبارک روزها و ماهها همینجور سپری میشن و شما هم ماشالا هر روز کارات و خودت عوض میشی این روزا دیگه واسه خودت خانومی شدی خیلی رفتارت فرق کرده میخوای مستقل باشی همه چی رو با دقت خاصی بررسی میکنی و کلی هم حرف میزنی که البته بیشترشو فقط خودت میفهمی چی میگی  حالا یا با خودت حرف میزنی یا با ما یا با گوشی ولی کلا زیاد و با صدای بلند حرف میزنی که خیلی برامون شیرین و دلچسبه ( البته اگه همسایه واحد بغلیمون از این صدای شیرین و دلچسب شما گوششون کر نشه) هر چیزی رو که بخوای همون لحظه باید بهت بدیم یه ثانیه هم دندون روی جیگر نمیذاری پشت سرهم میگی  مِی ...مِی ...مِی (یعنی وِر= بده ) همچنان بیشتر از اسباب بازی عاشق سیم و باز و بسته کردن زیپ و بررسی محتویات هر چی کیف و کشو و باز و بسته کردن درب ظروف و ... از اینجور کارا هستی تا اونجایی که من شمردم و اگه تو این چند روز درنیومده باشه 9 تا دندون داری  همچنان غذاهاتو به حالت سوپی می خوری همچنان و متاسفانه تخم مرغ تقریبا از رژیم غذایی ات حذف شده شیر خودمو خیلی کم میخوری ولی غذا رو خوب میخوری (یعنی تقریبا خوب) ...یاد حرف یکی از دوستام افتادم که میگفت می می خوردن بچه تا یکسالگی واسه آدم لذت بخشه ، از چند نفر دیگه هم شبیه این صحبتو شنیدم ولی در مورد من صدق نمیکنه ،مامانی من عاشق اینم که تو شیر مامانی رو بخوری اصلا کیف میکنم البته شاید علتش اینه که می می خوردن شما خیلی کم شده وهر موقع که میخوری من خوشحال میشم یکی به خاطر خواص شیر مادر و یکی هم که گفتم کیف میکنم وقتی شما می می میخوری (در حال حاضر به طور متوسط هر شبانه روز سه بار )

خوب مامانی ! بریم سراغ عکسات :

گیر داده بودی که شلوار رو بکنم سرت  سبز و بعد از اینکه خواسته ات برآورده میشد کلی با اون شلوار روی سرت ادا در میاوردی دلقک

بابایی ازت میپرسه آیلین بیام از کجا بخورمت ؟ و شما شیکمتو نشون میدی در ضمن حواستم به تلوزیونه .

الهی من قربون اون خنده های شیرینت بشم با اون دندونای سیاه شده ات

عشقم داری ذرت میخوری عاشق ذرتی و بابایی گاهی برات درست میکنه و اون قسمتاییش که میچسبه به گلو رو ازش جدا میکنه و شما هم که نوش جان میکنی ؛ قشنگ یه بشقاب پر خوردی .

 

 مژه هاتو کشف کردی و همش میخوای لمسشون کنی و هی هم به ما نشون میدی .

مامانی ! چه خوشگل آرایش کردی ؟ پیش کی آموزش دیدی ؟ (معمولا دور از چشم شما این کیفو قایم میکنم ولی وقتی دیدیش یا باید بدیم بهت که از این کارا بکنی و یا اینکه جییییییغ بنفش)

بعد از کلی شیطنت و بازیگوشی و حرف زدنهای مدوام .... یه خواب شیرین کنار دست بابایی ماچ چقدر دوست دارم این عکستو هر چند تار افتاده بغل

وای  آیلین یادش افتاده که کشو دراور رو بریزه بیرون ...آخ جون  چه کیفی میده (اینقد لذت میبری از پخش و پلا کردن لباسا که نگو ... به سرعت نور پرتشون میکردی این ور و اونور )

 

 آره خیلی بهت میاد مامانی !

 

با ملایمت بهت گفتم که آیلین چرا اینجا رو ریختی به هم ؟ فقط قیافه رو داشته باش ! در عین حال که این حرف بهت برخورده بود سعی میکردی من رو گول بزنی ویه جوری سرمو شیره بمالی و به همون زبون خودت کلی حرف زدی و توجیه کردی.

تازه کیف بابایی هم اینجاست و حیفه که یه سری هم به اون نزنی !

بابایی ! یه مورد کاری مهمه ! برات بخونمش ؟

و...این چکیده ای از زندگی با یه دختر کوچولوی شیطون و بانمک بود که بیشترش رو نمیشه  در اینجا گنجوند؛ راستی در مورد راه رفتنت همچنان داری تنبلی میکنی اینور و انور رو میگیری و راه میری ولی به طور مستقل راه نمیری یه گاهی که سعی میکنیم با چیزایی که دوسشون داری تشویقت کنیم یک قدم یا دو تا قدم خیلی سریع و کوچولو میتونی برداری بعدش میافتی باید بگیریمت چون خیلی عجله میکنی و هم اینکه میترسی و بعدشم سریع حوصلت سر میره و اگه ما اصرار کنیم با عصبانیت میگی اَه سبز 

باز هم میگم بابایی و من دیوانه وار عاشقتیم و امید واریم که خدای بزرگ از هر بلایی حفظت کنه و یه زندگی عالی داشته باشی همین ... بزرگترین آرزومون همینه ... راستی اینم بگم : سر هرماه از زندگی شما بابایی به من یاد آوری میکنه که بیام و وبلاگتو آپدیت کنم لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کوثری
14 اسفند 91 8:32
تقویم 92 با عکس کودک عزیزتان کارت تبریک عید با عکس کودک دلبندتان طراحی تم های مختلف جشن همه با طرح های زیبا و متفاوت به یه بار دیدن می ارزه حتما از طرح های ما دیدن کنید http://temparti.blogfa.com/ امیدوارم مورد پسندتون باشه منتظر شما هستیم دیگه چیزی به آخر سال نمونده عجله کنید
مامان الینا
15 اسفند 91 18:02
سلام عزیزم .ماشاالله که خیلی بلایی
مامانی رمز خصوصی


سلام خاله ستاره سهیل ما! ایشالا آتیش پاره شما هم از این کارا خواهد کرد مرسی بابت رمز
خاله نرگس
16 اسفند 91 12:37
عزیزمی خوشگل من. قربون اون مژه نشون دادنت برم چه ژستی هم داره گمونم داره تی وی می بینه.
وای فدای خنده هات خیلی شیرینه حیف که من اونجا نیستم تا بخورمت.
یعنی از شیتم شما رو بخوریم یادم می مونه خوردنی من. عشق خاله.
فاطمه جون برای راه رفتنش که دیر نشده ولی اگه دوست داشتی براش واکر بگیر خیلی خوبه به قوی شدن پاهاش کمک می کنه و اعتماد راه رفتنش به تنهایی زیاد می شه.
در مورد شیر هم شما درست می گی خواهر ولی به لحاظ روانشناسی این موقع بهترین بود ولی خوبه به لحاط تغذیه ای نه. تو وب مامان روانشناس یه مطلب درباره همین موضوع هست بخونی بد نیست. ممنون خواهر خوبم. یه عالمه دوستتون دارم و از راه دور می بوسمتون



مرسی خاله نازنین شما خیلی لطف دارین بله حتما یادتون باشه که از شیتمم بخورین و در ضمن شما درس میگین دارم تی وی میبینم و طبق عادت جدید مژه هامو نشون میدم ولی در مورد راه رفتن واقعا داره دیر میشه البته مامانم مطمئنه که به خاطر ترس و تنبلیه که مستقل راه نمیرم راستی یه واکر داریم 5 دقیقه بیشتر حوصله نمیکشه باهاش راه برم .مطلبی که گفتین رو میرم میخونم نرگس جون منم میبوسمتون مرسی از نظراتتون





خاله نرگس
19 اسفند 91 10:52
راست می گی ها. چرا یادم نبود واکر داره عشقم
حواس پرتی دیگه خواهر. یه عالمه


ای بابا مهم نیس عزیزم منم شما رو میبوسم از حواس پرتی نگو خواهر! در مورد من باید گفت آلزایمر مزمن