آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

حرفای مادر و دختری

1391/12/6 20:37
نویسنده : فاطمه
354 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 30 بهمن  13:24

سلام عشقم الان تو اداره ام و یه کم سرم خلوته ... چه عجب که سرم خلوته لبخند گفتم بیام و از تو بنویسم از تو که عشق منی نفس منی ...جونم واست بگه که بازم مثل همیشه هر روز شیرینتر و البته شیطونتر از دیروز ! الهی که من قربون دخترم برم یه مدتی میشه که کلمات : عمو ..دای (چای) ... سو (ترکی آب) که به صورت چو و یا دو و گاها همون سو ادا میشه به دایره لغاتت اضافه شدن، اولین بار که عمو گفتی به عموت زنگ زدم و شما هم که همش پشت گوشی بوسش می کردی و با اون صدای نازت می گفتی عمو اونم با کلی عشوه و کشدار ، عموتم که داشت از ذوقش غش میکرد و هی قربون صدقه ات میرفت... یه چیز دیگه : قبلنا میخواستی باباییت یا من رو صدا بزنی همون بابا یا مامان رو استفاده میکردی الان سه چهار روز میشه که فقط میگی : بابایی یا مامانی ،  مخصوصا در مورد بابات که اونم باز با کلی ناز و ادا و کشدار می گی ...

گوش شیطون کر سرماخوردگی های پی در پی فعلا خدا رو شکر قطع شده اینقدر استرس دارم دوباره سرما نخوری که خدا میدونه ، تا یه ذر ه بیقراری میکنی یا یه ذره آبریزش بینی میبینم هی غر میزنم که باز شروع شد و این حرفا ، باباییت هم که منو دعوا میکنه و بهم میگه ایگور ناراحت میگه از بس تو هی نگرانی و هی میگی ، بچه هم دقیقا همونجور مریض میشه ...سبز میبینی مامانی ؟یکی نیس به بابات بگه اینه طرز برخورد با یه مادر استرسی حساس ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

مامانی دوس ندارم از چیزای بد بگم ولی به هر حال وجود دارن دیگه ، نمیشه که حذفشون کرد مثلا یکیش این که دیروز ساعت پنج و نیم صبح بیدار شدی و شیر خوردی و بعدشم که سیر شدی بلند شدی نشستی و هرهر و کرکر و... من بدبخت هم که نزدیک ساعت 1 خوابیده بودم و داشتم میمردم واسه خواب یک ساعت بعدشم یعنی شش و نیم صبح باید بیدار میشدم واسه آماده شدن و اینا بنابراین اصلا آمادگیش رو نداشتم که انتظار شما رو برآورده کنم اما در مورد باباییت هم که اون بیچاره هم که نزدیک 2 ساعت باید رانندگی بکنه تا برسه محل کارش و انصاف نبود که پاست بدم بهش خلاصه چاره رو در این دیدم که بخوابونمت ولی هر کاری کردم هر لحظه سرحال تر میشدی و نمیخواستی بخوابی انگار لج کرده بودی منم شدیدا اعصابم خورد شده بود از یه طرفم ساعت به سرعت جلو میرفت دست آخر که خیلی اعصابم خورد شده بود با عصبانیت ولت کردم رو تخت و رفتم که دیگه واسه اداره رفتن آماده شم وای چه صبح بدی بود یعنی اینقدر اعصابم خورد شده بود که همش دعوات میکردم  و برای اولین بار بود که  خیلی باهات بداخلاقی میکردم تو هم هی گریه ات در میاومد تو اون لحظات دیگه دلمم نمیسوخت که اشکتو درآوردم دلم میخواست کله امو محکم بکوبم به دیوار ..اصلا خیلی بد بود ...خلااااااصه بعدش بابایی بیدار شد و آرومت کرد و آماده شدیم و از خونه زدیم بیرون و وقتی رسیدیم دم در مهد کودک من که تا اون موقع از حرصم تحویلت نگرفته بودم تصمیم گرفتم یه ماچت بکنم که تو هم از دلت درآد چون خودمم ناراحت شده بودم میدونی چی کار کردی ؟ نذاشتی بوست کنم گریه  چی بگم آخه ... الانم باز داره اشکم در میآد درسته که بعد از ظهر که اومدم از مهد ورت دارم دیگه صلح برقرار شده بود ولی هنوز عذاب وجدان راحتم نمیذاره یاد اون روز که میافتم از دست خودم خیلی نارحت میشم  ناراحت 

امیدوارم وقتی بزرگ شدی منو ببخشی  ویه ذره کوچولو هم بهم حق بدی مامانی ، چون بعضی وقتا اصلا نمیکشم دیگه ، قبلا هم چند باری پیش اومده بود که از دستت جیغم دراومده بود ولی این دفعه خیلی شدید بود امید وارم طرز صحیح برخورد رو یاد بگیرم و همچین چیزی پیش نیاد البته بیشتر باید امیدوار باشم که صبرو تحملم بره بالاتر ... عشق قشنگم صحیحترین حالتش اینه که من کار رو ول کنم و بشینم تو خونه که از شما مراقبت کنم ولی درآمدش  که جای خود دارد به کنار ! من دیگه عادت کردم که کارکنم و تو محیط کار باشم،  تو خونه بشینم از شدت افسردگی میمیرم ...

حالا از این حرفا که بگذریم در مورد تغذیه ات  هم باید بگم که در مورد تخم مرغ خیلی سخت شده هیچ رقمی تخم مرغ نمیخوری حتی به صورت کوکو های خوشمزه و نرم هم که درست میکنم دو لقمه بیشتر نمیخوری و مجبور میشم تو آب مرغ یا گوشت لهش کنم و بهت بدم ولی غذاهای دیگه رو تقریبا خوب میخوری و مشکلی نداریم ماست هم که عاشقشی در مورد میوه هم این روزا زیاد علاقه نشون نمیدی البته به غیر از خیار ...عاشق خیاری.دلستر رو خیلی دوس داری شکلات فندقی رو هم دوس داری ولی به خاطر سرماخوردگیت بهت نمیدادم حالا کم کم میتونی بخوریش در مورد شیر خشک هم که آخرش من شکست خوردم و به هیچ رقمی نتونستم بهت بخورنم افسوس یه جوری شد که چون چند بار شیر خشک رو قاطی شیر پاستوریزه کردم دیگه شیر پاستوریزه رو هم نمیخوردی ولی شیر خشک که قطع شد چند وقت بعدش دوباره برگشتی به حالت اولت که شیر پاستوریزه رو دوس داشتی و الان میخوری ... شیر مادر رو هم روزی دو الی سه بار و به ندرت چهار بار میخوری دو سه هفته پیش که چند روز پشت سر هم شیر منو اصلا نمیخواستی یعنی اگه ولت میکردم خود بخود از شیر گرفته میشدی ولی چون یکی دوبار وقتی خیلی گرسنه بودی به جای غذا بهت شیر خودمو دادم و تو خواب هم که همش سعی میکردم بهت شیر بدم کم کم برگشتی به حالت اول

دست آخر باید بگم که مادر بودن خیلی سخته خیلی خیلی سخت و اینو تا مادر نشی درک و لمس نمیکنی و کلام آخر اینکه دوستت دارم خیلی زیاااااااااااااااد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نسرین خاله اسما
1 اسفند 91 18:05
سلام خوبین ؟چه دختر نازی ماشالله خدا حفظش کنه

خیلی خوشحال شدم شمام ترکین
آیلین خوشگله رو لینکش کردم
ایناهم از اسما جونم برا آیلین خوشمله


سلام عزیزم ماهم خوشحالیم که با شما آشنا شدیم حتما بهتون سر میزنیم و ما هم شما رو لینک میکنیم
خاله نرگس
3 اسفند 91 22:40
الهی من بگردم فاطمه جون اونقدر خودتو سرزنش نکن. من اینقده با عشقم از این کارا می کنم بعدشم پروسه معذرت خواهی و ایشون قبول نمی کنن. ولی واقعا درکت می کنم. پس من کلا باید یکی در میون پست معذرت خواهی بزارم.
قربونش برم چه شیرین زبون شده عشقم. یه عالمه لپای خوشگلش رو ببوس.
راستی قالب جدبد مبارک


راست میگی نرگس جون؟ من همش فکر میکنم خیلی مامان بداخلاقی هستم ممنونم که سر زدی بهمون ، شما هم ساینا خوشگلمو ببوسین ..مرسی ولی از قالب جدیدمون زیاد خوشم نیومد سر فرصت باید عوضش کنم .
مامان آیدین
6 اسفند 91 15:28
مامانی صبور باش عزیزموای چجوری دلت اومد این جیگررو تحویل نگیری ؟ مامانی عکس جدید بزار دلمون خیلی تنگیده


چشم سعی میکنم صبورتر باشم ...وای خودمم ناراحتم از اینکه شوکول خوشمزه رو دعوا کردم چشم عکس هم میذاریم آدینی رو ببوسین
مامان فتانه
6 اسفند 91 15:47
سلام خانمی ...زیاد سخت نگیر ما که تو خونه هم هستیم و کارمند هم نیستیم گاهی اوقات کم میاریم و بدخلق میشیم

وای قربون دوستای گلم برم چقد از این حرفا آرامش میگیرم یعنی وقتی میبینم همه مشکلاتی شبیه من دارن و فقط من نیستم که بعضی وقتا عنان صبر از کف میدم
مامان فتانه
6 اسفند 91 15:47
ما اومدیم با کلی عکس تولد....منتظرییم
شقایق(مامان محمد ارشان)
11 اسفند 91 0:32
گلم واسه همه پیش میاد
مادری یعنی همین
سعی کن یکم آرامشتو بیشتر حفظ کنی
♥Iloveyou♥
Iloveyou♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥Iloveyou♥
♥Iloveyou♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥Iloveyou♥
♥Iloveyou♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥Iloveyou♥
♥Iloveyou♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥Iloveyou♥
♥Iloveyou♥
♥♥Iloveyou♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥
♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥
♥♥♥Iloveyou♥♥♥
♥♥Iloveyou♥♥

بوس واسه گل خانومی


چشم خودمم به این نتیجه رسیدم که باید صبورتر و آرومتر باشم بوس واسه ارشان خوشگله