14 ماهگیت مبارک عشقم
نازنین خوشگلم سلام الان که دارم برات مینویسم تو خواب نازی ...خواب بعد از ظهر ، و من دارم از فرصت استفاده میکنم ...کوچولوی قشنگم پایان ماه چهاردهم زندگیت و ورودت به ١٥ ماهگی مبارک باشه به سلامتی .عزیزدلم این روزها مامانی سرش خیلی شلوغ شده و کمتر فرصت میکنه بشینه پای اینترنت و این حرفا ..از یه طرف خستگی اداره و از یه طرف کار های خونه و شیطونی های شما که هر روز بیشتر میشن حسابی دست وبالم رو بستن .جونم واست بگه که بازم سرما خورده هستی و نمیدونم چرا این سرماخوردگی دست از سرت ور نمیداره ، خدا رو شکر تب نمیکنی ولی خیلی طول میکشه تا سرماخوردگیت خوب شه و به قول مامان ماهان نفسی آب دماغت همیشه به راهه تا میای خوب شی یه هفته نمیکشه که دوباره سرما می خوری منکه حسابی کلافم به خاطر اینکه اصلا دلم نمیخواد دارو بریزم تو حلقت
از خودتم که هر چی بگم کم گفتم اینقد شیرین شدی که نگو آدم میخواد خام خام بخوردت ...واااای اینقد بامزه بوس میکنی که نگو قلب هیشکی رو هم نمیشکنی تا میگیم آیلین بووووس سریع لباتو غنچه میکنی و یه بوس خوشگل میکنی حتما حتما از بوس کردنت یه عکس میگیرم و میذارم
تازگیا هر جا میرم عین یه پیشی کوچولو میافتی دنبالم و صدام میکنی ماما...ماما یعنی برعکس قبلا الان بیشتر مامان میگی تا بابا ...که باباییت هم حسابی حسودیش گل کرده ...آخیییش کلی دارم انتقام میگیرم آخه مامان به ندرت میگفتی و همش بابا از دهنت نمی افتاد تازه بعضی وقتا به باباییت هم میگی ماما خلاصه جونم واست بگه این روزا همش داری مبل و تخت و هر جایی که لبه داشته باشه رو میگیری و بلند میشی و یا اینکه دستاتو میذاری زمین و باسنت رو میبری بالا ولی هنوز موفق نشدی راه بری ..میدونی باباییت بهت چی میگه : (تنبل نازم )
واقعا نمیشه نوشت چیکارا میکنی که اینقد شیرینی چون اصلا نمیدونم چه جوری بنویسم مثلا همین یه ساعت پیش داشتم میخوابوندمت ...بردمت رو تخت خودمو زده بودم به خواب که تو هم سرتو بذاری بخوابی (آخه داریم تمرین میکنیم که دیگه رو پا نخوابونیمت ) تو هم که همش میخواستی رو تشک بپر بپر کنی و خوابت هم میاومد ولی چون من چشامو بسته بودم و نگات نمیکردم آخرش اومدی بالا سرم و با اون صدای خوشگلت می گفتی مامان ! مامان ! و بازم چون عکس العملی ندیدی خم شدی و از صورتم بوس کردی که دیگه من طاقت نیاوردم و چشم رو باز کردم شما هم کلی کیف کردی و خندیدی که موفق شدی مامانی رو گول بزنی .... چند تا از عکساتو میذارم
اینجا بابایی داره با اون وسیله چوبیه که قبلا گفته بودم همکارم خریده ، باهات تمرین می کنه ...اولش که کلی موش شدی براش
بعدشم که هی بابایی به تو میگفت بیا تو به بابایی می گفتی بیا
بابات : آیلین بیا
شما : بیا بیا
تازه حرکت دست بابایی رو هم تقلید میکردی
آیلیلن مشغول همون کاریه که فکر کنم واسه همه فسقلیهای دنیا لذت بخشه
عزیز دلم پس خودتم میدونی که دقیقا مثل هلو نرم و خوشمزه وشیرینی که رفتی نشستی تو ظرف میوه ...با اون لب و دهن تمیزت ..قربونت برم من اللللللللللللههههههههههههههییی
این عکس و بعدیا دقیقا مال روز ١٤ ماهگی عشقمه ... با تلفن یه جوری صحبت میکنه که انگار یکی واقعا پشت خطه براش میخنده اخم میکنه حتی عضی وقتا از دستش نارحت میشه و الکی گریه میکنه بعضی وقتا هم که دعواش میکنه
اینجا حرفاشون به جاهای مهم و حساس رسیده .... ای جوووووون من
بازم یه تیکه دستمال کاغذی گیر آورده و دستمال کاغذی پاره کنون راه انداخته هر یه تیکه اش که پاره میکنه باید اونو بده به ما تا تیکه بعدی رو پاره کنه
من عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم
البته دلم نمیآد فقط بگم من بلکه میگم من و بابات عاشقتیم همه کس ما تو هستی همه دنیای ما ،و باعث خوشبختی هر چه بیشتر ما تو هستی توکه حس می کنم خدا گذاشتت توی یه بقچه و بستت به منقار یه پرنده یا نمیدونم شایدم دادت دست یه فرشته که آروم پرواز کنه و از آسمون بیاردت به زمین درست وسط خونه ما ..تا من و بابایی تاااازه بفهمیم زندگی یعنی چی