هوراااا یه دندون دیگه + مشکلی به نام سریال خرم سلطان + خاطره اولین مصدومیت
سلام مامانم ...عروسکم سه چهار روز پیش نگام به یه دندون جدیدت افتاد که از پایین سمت چپ اون دو تا دندونای کوچولوی خوشگلت دراومده ...پس بی تابیهای هفته پیشت واسه اون بوده ..مبارک باشه فندقم... دندون سمت چپیه هم میخواد نیش بزنه انگار ایشالا راحت بیاد بیرون عزیزم ..نمیدونم چیکار کنم که دندونات سیاه نشن قطره آهن رو انتهای زبونت میریزم ولی با اینحال دندونات سیاه میشن وقتی هم میخوام رو دندوناتو تمیز کنم خیلی بدت میآد و از دستم در میری باید بریم پیش یه دندونپزشک کودکان که راهنمایی ازش بگیریم .... جونم واست بگه که داشتم سریال خرم سلطان رو تو تلوزیون ترکیه میدیدم .. مامانی! هر هفته چهارشنبه ها ماجرایی داریم با این خرم سلطان ! من دوست دارم بشینم ببینم باباتم حوصلش سر میره و شروع میکنه اذیت کردن و ... تلوزیون رو خاموش میکنه کانال رو یواشکی عوض میکنه و کارای دیگه ... آخه بیچاره حقم داره حوصله اش سر بره از ساعت نه و نیم شب تا دوازده و نیم- یک نصفه شب این سریالو میده خلاصه امروزم از اون روزاست شما که طبق معمول هر روز قبل از ۱۱ شب خوابیدی باباییت هم بعد از کلی تلاش بی وفقه رفت گرفت خوابید و منم که مثل هر چارشنبه نشستم تا آخر سریالو دیدم که همین بیست دیقه پیش تموم شد ..چقد از خرم سلطان بدم میاد از ابراهیم پاشا هم بدم میاد ولی وقتی داشتن میکشتنش یه ذره نارحت شدم ..حالا اینا رو ولش کن ..خلاصه اینکه در حال حاضر خوابم پریده و یادم اومد که بیام برات بنویسم .....وااااااااااااای راستی یه چیزی یادم اومد حسود خانووووووم ! بذار از اول بگم : یه مدتیه که یاد گرفتی وقتی بابایی بهت میگه سرتو بذار رو سینه ام برات لالایی بگم سریع میری و سرتو میذاری رو سینه اش .این دفعه وقتی بابایی اینو گفت منم سرمو گذاشتم رو سینه اش و اصلا انتظار نداشتم که سر کار خانوم بهشون بر بخوره ...وااای اینقد خنده دار شده بود که نگو یهو خودتو عین فشنگ رسوندی به بابایی و همینجور که داشتی می اومدی به زبون خودت غر میزدی وقتی هم رسیدی با دستت منو هل دادی کنار و سریع رفتی سرتو گذاشتی رو سینه بابایی ...قیافه من در اون لحظه بابات : شما :
اینم بگم و برم بخوابم هفته پیش مهمون داشتیم دوستای بابایی اومده بودن یه سری از مهمونا اومده بودن و بقیه تو راه بودن منم مشغول پذیرایی و اینا بودم که دیدم شما پی پی کردی بردمت شستمت و وقتی داشتم پوشکت میکردم هی میخواستی در ری منم چون عجله داشتم واسه این که مشغولت کنم تراش مداد آرایشیمو بهت دادم که یهو دیدم انگشت سبابه راستت گیر کرده بین تیغه تراش و بدنه تراش واای خیلی بد بود جیغ میزدی هااا منم دیگه فکر دیگه ای نکردم و انگشتت رو یهو کشیدم بیرون که با اینکار روی ناخنت قشنگ رفت ..یه خونی می اومد که نگو اصلا حالم بد شده بودیعنی اگه مهمون تو خونه مون نبود یه دل سیر گریه میکردم البته شما هم یه نیم ساعت بعدش یادت رفت چسبم که همش با دندونت میگرفتی میکشیدی که بعضی وقتا هم اشتباها انگشتتو گاز میگرفتی و جیغت در میاومد به خاطر همین کندیمش اینم از خاطره اولین مصدومیتت البته الان انگشتت خدا رو شکر خیلی بهتره و ناخنت سریع داره رشد میکنه