آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

اولین روز مهد کودک

1391/4/4 1:56
نویسنده : فاطمه
907 بازدید
اشتراک گذاری

 قشنگترین اتفاق زندگی ما

 

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز 

 

 سلام عزیزترینم ، گل قشنگم ، گفته بودم که مدیر مهد کودک گفته بود از تیر ماه جا واست خالی میشه و منم که از ١٥ خرداد رفتم سرکار و اون دو هفته رو به غیر از دو روزش که بردمت اداره بقیه اشو مامان جون اومد و ازت نگه داری کرد روز اول کلی غریبی کرده بودی و اینقدر گریه کرده بودی که مامان جون بیچاره هم گریه اش گرفته بود و فکر میکرد قراره هر روز این برنامه تکرار شه ولی از روز دوم عادت کردی و هر روز هم بهتر شدی معمولا ساعتی که من از سرکار برمیگشتم شما روی روروکت بودی و تا دم در  منو میدیدی با روروک عین فشنگ بدو بدو میاومدی سمتم و وقتی بغلت میکردم میچسبیدی بهم و میخندیدی و مامان جون هم الکی مثلا میخواست تو رو از بغلم بگیره که سریع صورتتو ازش برمیگردوندی و دوباره میچسبیدی بهم و میخندیدی خلاصه جونم واست بگه که اون دو هفته هم گذشت و امروز صبح (شنبه ۳ تیر ماه ) بردیمت مهد کودک و  بعد از کلی سفارشات توسط بنده تحویل مربی ات دادیم .سرحال بودی و مشغول آواز خوندن ولی من و بابایی احساس گناه میکردیم از اینکه به خاطر یه مقدار درآمد و رفاه بیشتر تو رو از خونه و آغوش مامان و بابا niniweblog.comمیبریمت جایی که هرگز جایگزین خونه نمیشه ناراحت حیف که الان اداره ام کاش الان خونه بودم و یه دل سیر گریه میکردم niniweblog.com  آخه تو که درآمد بیشتر نمی دونی چیه  تو فقط بغل مامان و بابا و آسایش خونه رو بلدی ناراحت ........ ساعت 11 رفتم بهت سر زدم الهی مامان فدای تو بشه تا منو دیدی پریدی تو بغلم و چسبدی بهم یه کم باهم بازی کردیم و من ازشون پرسیدم که شما چه جور دختری بودی و اونا کلی تعریفتو کردن ماشالا چقدر خانوم بودی شما فکر کنم دو هفته ای که با مامان جون گذروندی تاثیرش مثبت بوده قربونت برم شیر و سرلاکتم خورده بودی چون شیر هم که خواستم بهت بدم نخوردی فقط وقتی دادمت دست مربی ات گریه کردی و منم دلم سوخت ولی اومدم چون به هرحال قرار بود اونا آرومت کنن. الان هم یه کم زودتتر میخوام از اداره برم و برت دارم بریم خونه .تعریف این مهد کودک رو از همکارم که دوتا دختراش اونجان و یه همکار دیگم خیلی شنیدم ولی درونم خیلی ناآرومه خدایااااااااااااااااااااا کمک کن .دخترم رو به تو میسپارم .

آیلین فردا صبح میخواد بره مهد ... یه ماچ آبدار در حال برداشت هستش توسط مامانی !!!!! بازم به خاطر این برش مسخره عکس معذرت  خجالت

 

آیلین اولین روز مهد کودک رو تجربه کرده و برگشته خونه .. چقدر هم خوشحاله !!!!!

آیلین در حال ور رفتن با پاپیون شلوارش ( یعنی اگه بذاری ٢٤ ساعت با این پاپیونه مشغوله )

حدودا دوهفته پیش یه کار فوری اداری برای مامانی پیش اومد که مجبور شدیم سریع بریم تهران و البته به خاطر اینکه بابایی طبق معمول تو ادارشون کار زیاد داشتن یه روزه برگشتیم و خستگی تو تنمون موند ولی خوشحالم که تونستیم یه تعداد از دوستان رو زیارت کنیم مخصوصا خوشحالم که سامان پسر دوست صمیمیم  رو که ندیده بودمش ببینم ماشالا چقدر بانمک بود ماچ

اینم آیلین و سامان

 حالا بذار از این جو غمناک بیایم بیرون و از شیرینی های شما بگم این روزا خیلی شیطون شدی هر روز نگاهات و کارات آگاهانه تر و زیرکانه تر میشه .حرکات دست و پاهات چشمات و کلا همه کارات خیلی حرفه ای شده اصلا خیلی فرق کردی همشم در عرض همین یه هفته اخیر . یه دختری شدی که نگو آدم دلش میخواد بخوردت وقتی یه چیزی رو میخوای دودستی حمله میکنی و اگه حواسمون نباشه یه ثانیه هم طول نمیکشه که از دست آدم بگیریش مثل قاشق ، کنترل تلوزیون ، گوشی و شیردوش که نگو ...چون شیر مامانی راحت بیرون نمیآد سعی میکنم وقتی شما داری شیر میخوری بدوشم که راحتتر میآد بیرون و کافیه که شیر دوشو ببینی چه حرکاتی که نمیکنی تا بدیم دستت ..بعضی وقتا یه چیزی میندازم روش تا نبینی ... ( با مکافات شیر میدوشم واسه اینکه تو مهد کودک بخوری) و یه چیز دیگه اینکه عاشق دنده ماشینی تعجب  و بعضی وقتا کلی تقلا و در نهایت گریه میکنی  واسه اینکه دستت بهش برسه .راستییییی دایره لغات منحصر به فردت هم کلی گسترده تر شده حدودا از ١٠ روز پیش کلمه بابا رو تکرار میکنی وقتی میگیم "بابا"  با کلی تلاش لبای کوچولوتو میچسبونی به هم و یه دونه یا دوتا "با" میدی بیرون... تازه بعدش کلی ذوق میکنی و از ته دل میخندی انگار که مثلا از عهده یه کار سخت براومده باشی و خیالت راحت بشه خنده  برای مواقع ناراحتی و اعتراض هم  (از پریروز ١ تیر) "نه نه نه"  رو  تکرار میکنی و چند تا لغت دیگه داری که دیگه خییییلی تخصصیه نی نی هاست و واقعا نمی تونم بیانشون کنم مثلا مواقعی که تازه از خواب پا شدی و خیلی سرحالی یه کلمه ای رو فرمایش مینمایی که ت داره ث داره با کلی آب دهن سبز 

 خوب دیگه من برم بخوابم که شونصد بار این مطلبو ویرایش کردم و یه عمری میشه که پای لپ تاپم مثلا خیر سرم فردا صبح باید برم سرکار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان آیدین
4 تیر 91 15:39
سلام گلم عزیزم به خاله جون راستشو بگو مهد کودک خوش گذشت ؟الهی من فدات بشم حتما خوش گذشته که داری میخندی گلم ؟همیشه بخند که مامان نگرانت نشه عزیزم


مثل اینکه همینطوره خاله ای
مامان آتین
4 تیر 91 16:25
ای جانمممم مــــاه شده با این لباسای خوشگلش
بوووووووووس


مرسی خاله مهربونم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
4 تیر 91 18:26
قربون این دختر ناز برم من. آفرین دختر خوبم که تو مهد دختر خوبی بودی.


قربون خاله مهربونم
مامان بی تاب
4 تیر 91 23:41
ماشاا... چه تازی شده .من اسم آیلینو خیلی و دوست دارم
یه گاز اروم از بازو یه رونش بگیر تا حال بیام


مرسی خاله جونم ... حتما اینکار رو میکنم
مامان ماهان نفسی
5 تیر 91 1:47
وای بیار بده من نگهشدارم نوکرشم هستم نزارش مهد توپولم لاغر میشه ها من ناراحتم


نگو تو رو خدا خاله ... خودم دلم ریشه ولی مجبورم
مامان رها
5 تیر 91 7:47
سلام عزیز دلم خوبی خوشی
خوش بحالت که با مهد کذاشتن دختری کنار اومدی البته چون خوانوادت پیشت بودن راحت بود والله من که تو شهر غریب که رها فقط من و بابایی رو داشت نتونستم کنار بیاد و رها رو مهد بزرا دیگه سر کار دایم نمی رم و تو خونه برای شرکت خودمون کار می کنم
و البته خوب ایلین هم کوچیک بوده که قبول کرده چون رها تو 20ماهگی می خواست بره و اصلا مهد رو قبول نداشت و منم سر کار همش گریه می کردم از دوریش و تصمیم گرفتم تو خونه بمونم
به هر حال خوشحالم براتون
ممنون عزیزم واسه منم خیلی سخته ولی مجبورم البته مامان منم دوره و منم در واقع کسی رو تبریز ندارم اگه مامانم نزدیکم بود عمرا مهد نمیبردم بچه رو ولی حیف... ولی به قول شما چون کوچیکه هنوز اونجوری بلد نیست که جیغ و داد را بندازه که نمیرم مهد. به هر حال مرسی که احوال ما رو میپرسی



مامان رها
5 تیر 91 7:49
عزیز دلم ماشالله بزرگ شدیا
پس بابا رو هم می گی فکر کنم که تو آینده زود حرف بیفتی
راستی اون پاپیون شلوارت هنوز سر جاشه یا کندیش بلا


آره خاله بالاخره درسته تو حرکت دادن به خودم تنبلم ولی تو یه چیز زرنگم اونم حرف زدنه ؛) پاپیون شلوارمم هنوز سرجاشه خوشبختانه
مامان ساینا
5 تیر 91 9:29
عزیز دلم چقدر زود زود شماها بزرگ می شید. امیدوارم مهد بهت خوش بگذره. چقدر اون ذوق کردنشون وقتی مامان رو می بینه عااالیه. انگاری تو این ساعت ها دنیا رو نداشتن. آخه همه دنیای نی نی ها مامانشونه دیگه.
ساینا هم از این پیراهن شلوار داره. اونهم عاشق پاپیونشه.
خاله جونی شما خیلی خیلی نازی.


دقیقا همینطوره که میگین خاله ... قربونت برم شما عزیز دلی مامان ساینا کوچولو



پس ادا اطوارای این کوچولوها مثل هم هستش

مامان یاشار
5 تیر 91 13:57
وای خدای من چه دخمل خوشمزه ای پیدا کردیم. خدا حفظش کنه. مامانی از قول ما هم از اون ماچ های آبدار تند تند برداشت کن


مرسی خاله مهربون .چشم حتما
مامان ساینا
5 تیر 91 14:55
سعی کردم تو پست جدید راجع به هویج توضیح بدم. انشاله کافی باشه. برای عزیزم آیلین جون
برای مامانی مهربونش


مرسی عزیزم آیلین هم ازت ممنونه
ilijoon
10 تیر 91 8:38
عزيزم آدرس وب ايليا جون به صورت زير تغيير كرده اگر ممكنه تو لينك دوستاتون آدرسشو تغيير بديد ممنون ميشم
ilijoony.niniweblog.com


حتما
ilijoon
10 تیر 91 8:38