اولین روز مهد کودک
قشنگترین اتفاق زندگی ما
سلام عزیزترینم ، گل قشنگم ، گفته بودم که مدیر مهد کودک گفته بود از تیر ماه جا واست خالی میشه و منم که از ١٥ خرداد رفتم سرکار و اون دو هفته رو به غیر از دو روزش که بردمت اداره بقیه اشو مامان جون اومد و ازت نگه داری کرد روز اول کلی غریبی کرده بودی و اینقدر گریه کرده بودی که مامان جون بیچاره هم گریه اش گرفته بود و فکر میکرد قراره هر روز این برنامه تکرار شه ولی از روز دوم عادت کردی و هر روز هم بهتر شدی معمولا ساعتی که من از سرکار برمیگشتم شما روی روروکت بودی و تا دم در منو میدیدی با روروک عین فشنگ بدو بدو میاومدی سمتم و وقتی بغلت میکردم میچسبیدی بهم و میخندیدی و مامان جون هم الکی مثلا میخواست تو رو از بغلم بگیره که سریع صورتتو ازش برمیگردوندی و دوباره میچسبیدی بهم و میخندیدی خلاصه جونم واست بگه که اون دو هفته هم گذشت و امروز صبح (شنبه ۳ تیر ماه ) بردیمت مهد کودک و بعد از کلی سفارشات توسط بنده تحویل مربی ات دادیم .سرحال بودی و مشغول آواز خوندن ولی من و بابایی احساس گناه میکردیم از اینکه به خاطر یه مقدار درآمد و رفاه بیشتر تو رو از خونه و آغوش مامان و بابا میبریمت جایی که هرگز جایگزین خونه نمیشه حیف که الان اداره ام کاش الان خونه بودم و یه دل سیر گریه میکردم آخه تو که درآمد بیشتر نمی دونی چیه تو فقط بغل مامان و بابا و آسایش خونه رو بلدی ........ ساعت 11 رفتم بهت سر زدم الهی مامان فدای تو بشه تا منو دیدی پریدی تو بغلم و چسبدی بهم یه کم باهم بازی کردیم و من ازشون پرسیدم که شما چه جور دختری بودی و اونا کلی تعریفتو کردن ماشالا چقدر خانوم بودی شما فکر کنم دو هفته ای که با مامان جون گذروندی تاثیرش مثبت بوده قربونت برم شیر و سرلاکتم خورده بودی چون شیر هم که خواستم بهت بدم نخوردی فقط وقتی دادمت دست مربی ات گریه کردی و منم دلم سوخت ولی اومدم چون به هرحال قرار بود اونا آرومت کنن. الان هم یه کم زودتتر میخوام از اداره برم و برت دارم بریم خونه .تعریف این مهد کودک رو از همکارم که دوتا دختراش اونجان و یه همکار دیگم خیلی شنیدم ولی درونم خیلی ناآرومه خدایااااااااااااااااااااا کمک کن .دخترم رو به تو میسپارم .
آیلین فردا صبح میخواد بره مهد ... یه ماچ آبدار در حال برداشت هستش توسط مامانی !!!!! بازم به خاطر این برش مسخره عکس معذرت
آیلین اولین روز مهد کودک رو تجربه کرده و برگشته خونه .. چقدر هم خوشحاله !!!!!
آیلین در حال ور رفتن با پاپیون شلوارش ( یعنی اگه بذاری ٢٤ ساعت با این پاپیونه مشغوله )
حدودا دوهفته پیش یه کار فوری اداری برای مامانی پیش اومد که مجبور شدیم سریع بریم تهران و البته به خاطر اینکه بابایی طبق معمول تو ادارشون کار زیاد داشتن یه روزه برگشتیم و خستگی تو تنمون موند ولی خوشحالم که تونستیم یه تعداد از دوستان رو زیارت کنیم مخصوصا خوشحالم که سامان پسر دوست صمیمیم رو که ندیده بودمش ببینم ماشالا چقدر بانمک بود
اینم آیلین و سامان
حالا بذار از این جو غمناک بیایم بیرون و از شیرینی های شما بگم این روزا خیلی شیطون شدی هر روز نگاهات و کارات آگاهانه تر و زیرکانه تر میشه .حرکات دست و پاهات چشمات و کلا همه کارات خیلی حرفه ای شده اصلا خیلی فرق کردی همشم در عرض همین یه هفته اخیر . یه دختری شدی که نگو آدم دلش میخواد بخوردت وقتی یه چیزی رو میخوای دودستی حمله میکنی و اگه حواسمون نباشه یه ثانیه هم طول نمیکشه که از دست آدم بگیریش مثل قاشق ، کنترل تلوزیون ، گوشی و شیردوش که نگو ...چون شیر مامانی راحت بیرون نمیآد سعی میکنم وقتی شما داری شیر میخوری بدوشم که راحتتر میآد بیرون و کافیه که شیر دوشو ببینی چه حرکاتی که نمیکنی تا بدیم دستت ..بعضی وقتا یه چیزی میندازم روش تا نبینی ... ( با مکافات شیر میدوشم واسه اینکه تو مهد کودک بخوری) و یه چیز دیگه اینکه عاشق دنده ماشینی و بعضی وقتا کلی تقلا و در نهایت گریه میکنی واسه اینکه دستت بهش برسه .راستییییی دایره لغات منحصر به فردت هم کلی گسترده تر شده حدودا از ١٠ روز پیش کلمه بابا رو تکرار میکنی وقتی میگیم "بابا" با کلی تلاش لبای کوچولوتو میچسبونی به هم و یه دونه یا دوتا "با" میدی بیرون... تازه بعدش کلی ذوق میکنی و از ته دل میخندی انگار که مثلا از عهده یه کار سخت براومده باشی و خیالت راحت بشه برای مواقع ناراحتی و اعتراض هم (از پریروز ١ تیر) "نه نه نه" رو تکرار میکنی و چند تا لغت دیگه داری که دیگه خییییلی تخصصیه نی نی هاست و واقعا نمی تونم بیانشون کنم مثلا مواقعی که تازه از خواب پا شدی و خیلی سرحالی یه کلمه ای رو فرمایش مینمایی که ت داره ث داره با کلی آب دهن
خوب دیگه من برم بخوابم که شونصد بار این مطلبو ویرایش کردم و یه عمری میشه که پای لپ تاپم مثلا خیر سرم فردا صبح باید برم سرکار