آیلین من
سلام خوشگل من ، امروز اولین روز برفی سال 90 تو تبریزه ، هوا بس ناجوانمردانه سرد شده ، صبح بچه های کوچولو رو دیدم که داشتند می رفتن مدرسه و دلم براشون سوخت آخه شما که جات گرم و نرمه نمی دونی این بیرون چقدر سرده . عزیزم ، مامان من که قراره مثل بقیه نوه هاش بهش بگین مامان جون ، اومده خونه ما و داره زحمت تشک و لحاف تخت شما رو میکشه دستش درد نکنه امیدوارم بعدا بتونیم جبران کنیم.. خلاصه این 36امین هفته است که تو دل منی و چهار هفته دیگه (احتمالا) تو بغلمی با اینکه کلی نگرانتم که چه جوری قراره بزرگت کنم ولی از طرف دیگه خوشحالم که داری میایی . راستی نمی دونم چرا حوصله ام نمی آد چند تا عکس یادگاری از سیسمونی ات گیرم و بذارم اینجا .. حالا بعدا امروز بابایی بدلیل بسته بودن جاده نتونست بره ادارش و برگشت و کلی به درد من خورد .. بهش نگی بهت گفتم ها ! ولی راننده خوب خودمه