آیلین 24 هفته ای و ماجراهای مامان باباش
سلام عزیزم ، دختر خوشگل من ! خوبی مامانی ؟ راستی چند روز پیش برات یه دست لباس خوشگل خریدیم ..لباساتم مثل خودت نازن ، وقتی دلم برات تنگ میشه لباساتو میارم نگاه می کنم ... دیگه خیلی صبرم کم شده ، این سه چهار ماه رو نی دونم چه جوری تحمل کنم ،از سنگینی بدنم خسته شدم ، دلم می خواد هر چه زودتر بیای بپری تو بغلم ، راستی پریشب با بابایی شربت آلبالو درست کردیم ، البته این آلبالوها جریان داشت قضیه اینه که بابایی شما اونا رو بدون هماهنگی با بنده به عنوان زن خونه (چونکه تو خونمون کلی مربای آلبالو داشتیم، تازه مصرفمون هم خیلی کمه) به عمو محمد شما که داشته واسه خودشون میخریده ، سفارش میده و از قضا ... رفتن ما به خونه عمو محمد اینا یه هفته ای طول کشید و ... آلبالو ها رو که آوردیم نصف بیشترش ترش شده بود ، بعد ، من بدجنسیم گل کرد و کلی خندیدم و هرچی تیکه بلد بودم به بابایی شما انداختم آقای پدر هم غیرتی شد و کمر همت بست و اون آلبالوها رو بعد از تمیز کردن تبدیل به یه شربت غلیظ و خوشمزه کرد که حتی سن ایچ هم به پای اون نمی رسه ..خلاصه اینو نوشتم که هم خودم یادم بمونه هم شما یکی از روزهای زندگی مامانی و بابایی رو بدونی ، بعضی وقتا ثبت همین لحظه های کوچیک هم خیلی با ارزشه چون بعدا تبدیل به یه خاطره میشه . تازه ، دیشب هم یه آش رشته به یاد موندنی واسه افطاری درست کردم .. خیلی خوشمزه بود ..راستی تو هم که ازش خوردی ! من خودم برات کلی فرستادم .خوووب آیلین کوشولوی من ، دختر خوجل خودم ! مامانی باید به کاراش برسه فعلا بای بای بعدا از اینکه بدنیا بیای فکر کنم اینقدر ماچت کنم که صورتت قرمز گلی بشه .فدای دخترم بشم من .قربونش برم من