اولین دندونای خوشگل آیلینم مبارک
چهارشنبه ۲۵ مرداد یهو چشمم افتاد به دندون کوچولوی خوشگلت که داشت جوانه میزد وای نمیدونی چه ذوقی کردم چقدر شیرین بود از خوشحالی جیغ زدم و بغلت کردم و و به بابایی هم اطلاع دادم و اونم کلی خوشحال شد .یکی داشت جوانه میزد یکی دیگه هم جاش رو لثه ات سفید شده بود بالاخره در هشت و نیم ماهگی دندونات دراومدن .مبارکت باشه دختر قشنگ مامان . جمعه ۲۷ مرداد قرار بود افطار بدیم خونه مامان بابایی و همه رو دعوت کنیم اونجا (آخه خونه خودمون از فامیلامون دوره و بنده با حضور شما و دست تنها ... از عهده اش برنمیاومدم ولی اونجا عمه هات اومدن کمکم دستشون درد نکنه ) خلاصه پنجشنبه یه کیک دندونی سفارش دادیم و بعداز ظهر که داشتیم میرفتیم خونه مامان بابایی تا تدارک مهمونی افطار روز جمعه رو ببینیم تحویل گرفتیم . به مامان جون (مامان خودم) هم سپردم تا یه آش دندونی خوشمزه درست کنه ... وخلاصه روز جمعه رسید و بماند که یه کم اذیت شدی چون من و بابایی فرصت نمیکردیم همش باهات باشیم و شما همش جیغت در میاومد ....مهمونامون موقع افطار رسیدن و مهمونیمون هم عالی شد آش دندونی مامان جون هم فوق العاده خوشمزه شده بود .دست گلش درد نکنه. و اینم اضافه کنم که چون کسی از قضیه کیک و آش دندونی خبر نداشت بنابراین کسی کادو نیاورده بود ولی همه گفتن که در اولین فرصت کادوشون رو میرسونن بدستمون راستی کیکت هم خوشگل بود هم وااااااااقعا خوشمزه
اینم عکساش :(باز هم برش فوق العاده زیبای عکس توسط مامان فاطی باذوق وسلیقه ...تازه ببین چه خوشگل دورشو آبی کردم )
همش میخواستی کیک رو با دستت لمس کنی و چون ما همش دستاتو گرفته بودیم اعتراض خودتو با جیغ اعلام میکردی ...قیافه رو ...
از لحظه ای که حس کردی یه دندون رو لثه ات دراومده کارت این شده که با زبونت لمسش میکنی تازه ذوق هم میکنی
شب مهمونی تا وقتی که خونه شلوغ بود شما اعصاب نداشتی ولی طبق معمول همیشه تا دیدی خونه خلوت شد حالت هی بهتر شد و صدای خنده های بلندت خونه رو پر کرد تا ساعت ۲ نصفه شب بازی میکردی و میخندیدی و نهایتا خسته شدی و خوابیدی ...چه جوری؟
اینجوری ...
عاشق این عکستم