خیلی ناراحتم
عزیزم چند روز بود آبریزش بینی داشتی و من چون سرفه ای چیزی ازت ندیدم فکر کردم بدون دارو خوب میشی آبریزش بینی ات هم خیلی کم شده بود ولی از دیروز بعد از ظهر حس کردم دست و پات گرمند و همچنین سرت تب سنج گذاشتم دماش معمولی بود ولی شب که شد حسابی تب کردی و فهمیدم که یه جایی از بدنت عفونی شده منم تنها بودم و کلی بهم ریختم به بابایی زنگ زدم گفت بیام گفتم اگه استامینوفن اثر نکرد بیا (باباییت ادارش دوره و بعضی شبا رو تو خوابگاه اونجا میمونه) سریع بهت استامینوفن دادم و آخر شب دمای بدنت برگشت بیچاره بابات که هر چند دقیقه یه بار زنگ میزد حالتو میپرسید دیگه بهش گفتم نیا فردا صبح میبرمش دکتر چون دمای بدنت عادی بود و راحت خوابیده بودی شب هم چند بار چک کردم تب نداشتی ولی صبح دوباره تب کردی منم یه زنگ به اداره زدم و مرخصی گرفتم و بعد هم به مطب دکتر نویدنیا زنگ زدم و خوشبختانه تونستم یه وقت بگیرم آخه گرفتن وقت از دکتر نوید نیا مکافاتیه تازه وقت هم که میگیری باید بری ٣ یا ٤ ساعت بشینی تا نوبتت بشه بالاخره ساعت ١١ نوبتمون شد و رفتیم تو معاینت کرد و گفت چرا زودتر نبردمت گفتم چرا گفت بیا گلوشو ببین ! وای الهی من بمیرم که اینقدر بیتوجه بودم گلوت یک عفونتی کرده که نگو همونجا بغضم گرفته بود برات دارو نوشت چکاپت هم انجام داد تازه فهمیدم ٣٠٠ گرم کم کردی ناراحتیم بیشتر شد از مطب اومدیم بیرون و رفتیم داروهاتو گرفتیم و بنده در حالی که شما هم بغلم بودی محکم جلوی داروخانه خوردم زمین و به هرشکلی بود نذاشتم تو بخوری زمین ولی زانوم داغون شد و بدین ترتیب حالگرفتگی امروز من حسابی تکمیل شد تا رسیدیم خونه داروتو بهت دادم واستامینوفنم دادم و الان خوابی یه کمی هم گریه کردم تا خالی بشم آخه خیلی دلم برات سوخت و احساس عذاب وجدان گرفتم که چرا آبریزش بینیت رو جدی نگرفتیم از یه طرف شاید چون احساس تنهایی بهم دست داده بود ...عزیز دلم دعا کن انتقال بابایی به تبریز یا حداقل یه جایی نزدیک تبریز هر چه زودتر درست شه تا لااقل اینجور مواقع کمتر بهمون فشار وارد شه اون بیچاره اونجا نگرانه و منم که اینجا تنهام