عزیز دل مامان و بابا 35 امین ماه زندگیت مبارک .
بازم با کلی تاخیر اومدم عشقم ...
ماه 35 زندگیتم تکمیل شد و چیزی به تولد 3 سالگیت نمونده همچنان هر روز عین یه خانم میری مهد کودک و روزایی که تو خونه ایم میگی مهد کودک تعطیله این ماه همش سرما خوردگی داشتی یعنی بهتره بگم از اواخر شهریور شروع شده تاااا الان این روزا یکم بهتری ولی هنوز داروهات تموم نشده تو این دو ماه 4 بار رفتیم دکتر تازه 4 تا آمپولم نوش جان کردی دیگه هم دلم میسوزه برات اینقد از این شربتا میریزم تو حلقت هم خسته شدم از بس هی سرما میخوری و سرما خوردگیات عین زنجیر به هم وصل میشن ...اول سرفه بعد تب بعد بازم سرفه همین چارشنبه گذشته بود که گوشات ملتهب شده بودن .....اوووووووف واااااقعا صبرم تموم شده وقتی میبینم آبریزش بینیت شروع شد دلم میخواد از بالای ساختمون خودمو پرت کنم پایین... چقد غر زدم من ..وقتی فقط یه مادر بشی منو درک خواهی کرد عزیزم بازم امسال تولدت میافته ماه صفر و منم با اینکه خیلی دلم میخواد برات تولد بگیرم نمیتونم چون باید از این تولدای ساکت بگیریم و من از تولد بدون بزن بکوب بدم میاد ولی خودت دوس داری مهمون بیاد اون روز میگفتی مامان واسه تولدم کیک بخریم مهمونا بیان .... نمیدونم چکار کنم عکس میذارم بعدا